جدول جو
جدول جو

معنی فغان - جستجوی لغت در جدول جو

فغان(دخترانه)
افغان شیون، فریاد
تصویری از فغان
تصویر فغان
فرهنگ نامهای ایرانی
فغان
آه، ناله، بانگ، فریاد
تصویری از فغان
تصویر فغان
فرهنگ فارسی عمید
فغان
کلمه تاسف یعنی آه، ای فریاد، دردا، امان
تصویری از فغان
تصویر فغان
فرهنگ لغت هوشیار
فغان((فَ))
آه، ناله، بانگ، فریاد
تصویری از فغان
تصویر فغان
فرهنگ فارسی معین
فغان
افغان، زاری، صیحه، ضجه، عربده، غوغا، فریاد، ناله، نفیر، نوحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرغان
تصویر فرغان
(پسرانه)
فرغانه، نام شهری در ترکستان قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طغان
تصویر طغان
(پسرانه)
شاهین، نام یکی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افغان
تصویر افغان
طایفه ای ساکن افغانستان، از مردم افغانستان
فغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغان
تصویر چغان
چغانه، از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسان
تصویر فسان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدان
تصویر فدان
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام قبیله ایست مشهور. (از برهان). همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافته اند. (از دائره المعارف اسلام از فرهنگ فارسی). نام طایفه ایست که در مشرق ایران از حدود خراسان تا لب رود آمویه (جیحون) سکنی دارند آنان مردمی دلیر و جنگاورند و مذهب آنان حنفی است. افغانان به دو طائفه بزرگ تقسیم می شوند:
1- درانی که امروز زمام حکومت را در دست دارند.
2- غلجایی (غلزایی) که از نژادی مختلط تشکیل یافته اند و امروز عده آنان به صدهزار خانوار بالغ می شود. علاوه بر زبان فارسی که لغت ادب و کتابت است به زبان پشتو که از شعب فارسی است صحبت می کنند. (از فرهنگ فارسی معین) :
نشسته در آن دشت بسیار کوچ
ز افغان و لاچین و کرد و بلوچ.
فردوسی.
من ایدر بمانم نیایم براه
نیابم به افغان و لاچین سپاه.
فردوسی.
شه گیتی ز غزنین تاختن برد
بر افغانان و بر گبران کهبر.
عنصری.
نه از بزکمترست انسان و عارف کمتر از افغان
ببین در شانه ای تا خود چها می بیند افغانش.
؟ (از مجمعالفرس).
سعدیا روز ازل حسن بترکان دادند
عقل و دانش همه با مردم ایران دادند
عشوه و ناز و کرشمه همه با مردم هند
خری و احمقی و جهل به افغان دادند.
سعدی (از آنندراج).
افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست
از دست فغانی بچه افغان افغان.
؟ (از آنندراج).
رجوع به افاغنه و افغانستان شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فریاد. (میرزاابراهیم). فریاد و زاری. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (مجمعالفرس) (برهان) (شعوری). فریاد. زاری. فغان. (ناظم الاطباء). فریاد. فغان. (شرفنامۀمنیری). ناله. (غیاث اللغات). فریاد و غوغا. (مؤید). فریادی از دردی یا مصیبتی. (شاید مرکب است از (ا) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است). (یادداشت مؤلف). زاری. ناله. (فرهنگ فارسی معین) :
گر جهل ترا درد کردی از تو
بر گنبد گردان رسیدی افغان.
ناصرخسرو.
از خواندن چیزی که بخوانی و ندانی
هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان.
ناصرخسرو.
من هم از باد سربدرد سرم
ابرم از باد باشد افغانم.
خاقانی.
ز بس کاورد درد چشمش بافغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.
خاقانی.
در طواف کعبۀ جان ساکنان عرش را
چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده اند.
خاقانی.
گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد
در همه عالم منم موی شکاف از زبان.
خاقانی.
خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید
چون دل نیافت داور ز افغان چه خواست گویی.
خاقانی.
هزارت مشرف بی جامگی هست
بصد افغان کشیده سوی تو دست.
نظامی.
ز بس خنده که شهدش بر شکر زد
بخوزستان شد افغان طبرزد.
نظامی.
کزان پیش کافغان برآرد خروس
برآیدز لشکرگه آواز کوس.
نظامی.
نماند جانوراز وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش.
(گلستان).
بهر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد.
حافظ.
افغان ز تو شوخ نامسلمان افغان
افغان ز تو آفت دل و جان افغان
افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست
از دست فغانی بچه افغان افغان.
؟ (از آنندراج).
- در افغان بودن، در ناله و زاری بودن. نوحه سرایی کردن.
- افغان از دل برآمدن، از دل نالیدن:
برآمد هر شب افغان از دل زار
چو روز موسی عمران فروشد.
خاقانی.
- به افغان آوردن، به ناله درآوردن:
ز بس کاورد درد چشمش به افغان
گلوی خراشیده ز افغان نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست:
دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر
بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر.
(از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فغان. نالان. آنکه فغان کند و ناله سر دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از افغان
تصویر افغان
فریاد، زاری، ناله، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
آوند فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغان
تصویر مغان
جمع مغ. یا باده مغان. شرابی که زردشتیان بعمل آورند: (کاین یک دو سه روز عمر باقی است از دست مده می مغان را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسان
تصویر فسان
افسانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشان
تصویر فشان
ریزنده و ریزان، آتش فشان، جان فشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغار
تصویر فغار
نیزه در گذرنده نیزه تیز، جمع فغره، شکفتگان شکفته ها
فرهنگ لغت هوشیار
ابله، نادان این واژه در آنندراج تازی دانسته شده پارسی است نادان، زدوده، هاژ، غر زاده موله زای ابله نادان، حرامزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغام
تصویر فغام
بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته از فلن و همان بهمان بیستار شخص غیر معلوم بهمان: گفت فلان را با فلان چه نسبت ک توضیح فارسیان به فتح استعمال می کنند و خطاست. شخص غیر معلوم، بهمان، اشاره به شخص غیر معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنان
تصویر فنان
پر فند، گور خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فران
تصویر فران
از ریشه فرانسوی در تازی تنور دار نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفان
تصویر غفان
گاه هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
شهر آشوب، دزد، دیو، زرگر سخت فتنه جو فتنه انگیز، آنکه به جمال خویش مردم را مفتون سازد سخت زیبا و دلفریب آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است
فرهنگ لغت هوشیار
نام ترکی، کاهیده طغیان سرکشی شاهباز شاهین، نامی از نامهای ترکی. توضیح طوغان
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که میان آنرا شکافته جلاجلی چند بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند چغانه، نغمه و پرده ایست از موسیقی، سازیست چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افغان
تصویر افغان
فغان، فریاد، زاری، ناله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغان
تصویر طغان
((طُ))
شاهین، نامی از نام های ترکی
فرهنگ فارسی معین
زاری، فغان، ناله، ندبه، افغانی، پشتو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افغان، افغانستانی
فرهنگ گویش مازندرانی