فریاد. (میرزاابراهیم). فریاد و زاری. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (مجمعالفرس) (برهان) (شعوری). فریاد. زاری. فغان. (ناظم الاطباء). فریاد. فغان. (شرفنامۀمنیری). ناله. (غیاث اللغات). فریاد و غوغا. (مؤید). فریادی از دردی یا مصیبتی. (شاید مرکب است از (ا) حرف ندا و فغان جمع فغ، یعنی ای خدایان. مانند: آمین عربی که خواندن آمن خدای مصریان است). (یادداشت مؤلف). زاری. ناله. (فرهنگ فارسی معین) : گر جهل ترا درد کردی از تو بر گنبد گردان رسیدی افغان. ناصرخسرو. از خواندن چیزی که بخوانی و ندانی هرگز نشود حاصل چیزیت جز افغان. ناصرخسرو. من هم از باد سربدرد سرم ابرم از باد باشد افغانم. خاقانی. ز بس کاورد درد چشمش بافغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی. در طواف کعبۀ جان ساکنان عرش را چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده اند. خاقانی. گرچه ز افغان مرا با تو زبان موی شد در همه عالم منم موی شکاف از زبان. خاقانی. خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید چون دل نیافت داور ز افغان چه خواست گویی. خاقانی. هزارت مشرف بی جامگی هست بصد افغان کشیده سوی تو دست. نظامی. ز بس خنده که شهدش بر شکر زد بخوزستان شد افغان طبرزد. نظامی. کزان پیش کافغان برآرد خروس برآیدز لشکرگه آواز کوس. نظامی. نماند جانوراز وحش و طیر و ماهی و مور که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش. (گلستان). بهر سو بلبل عاشق در افغان تنعم از میان باد صبا کرد. حافظ. افغان ز تو شوخ نامسلمان افغان افغان ز تو آفت دل و جان افغان افغان بچه ای در دل تو رحمی نیست از دست فغانی بچه افغان افغان. ؟ (از آنندراج). - در افغان بودن، در ناله و زاری بودن. نوحه سرایی کردن. - افغان از دل برآمدن، از دل نالیدن: برآمد هر شب افغان از دل زار چو روز موسی عمران فروشد. خاقانی. - به افغان آوردن، به ناله درآوردن: ز بس کاورد درد چشمش به افغان گلوی خراشیده ز افغان نماید. خاقانی