جدول جو
جدول جو

معنی فطنت - جستجوی لغت در جدول جو

فطنت
درک کردن، زیرک و دانا بودن، هوشیاری، زیرکی، دانایی
تصویری از فطنت
تصویر فطنت
فرهنگ فارسی عمید
فطنت
(فِ نَ)
فطنه. زیرکی و دانایی. (غیاث). زیرکی. هوشیاری. تیزخاطری. (فرهنگ فارسی معین) : هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. (تاریخ بیهقی).
وین گنه طبع را نهم که همی
مایۀ فطنت و ذکا باشد.
مسعودسعد.
دشمن اند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.
خاقانی.
چون نداری فطنت ونور هدی
بهر کوران روی را میزن جلا.
مولوی.
هستیش بیداری و فطنت دهد
سهو و نسیان از دلش بیرون جهد.
مولوی.
وز اینجا گفته اند خداوندان فطنت و خبرت. (گلستان سعدی). اصحاب فطنت و ارباب خبرت گفته اند... (گلستان سعدی) ، دانایی. (فرهنگ فارسی معین) :
با آنکه بهترین خلف دهرم
آید ز فضل و فطنت من عارش.
خاقانی.
- عطاردفطنت، بسیار دانا. چه عطارد ستارۀ دبیران و دانشوران است:
مشتری فر و عطاردفطنت است
تحفه هاش از مدحت آرائی فرست.
خاقانی.
رجوع به فطنه شود
لغت نامه دهخدا
فطنت
زیرکی، هوشیاری، تیز خاطری
تصویری از فطنت
تصویر فطنت
فرهنگ لغت هوشیار
فطنت
((فِ طْ نَ))
زیرکی، هو شیاری، دانایی، جمع فطن
تصویری از فطنت
تصویر فطنت
فرهنگ فارسی معین
فطنت
دها، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فطن
تصویر فطن
باهوش، زیرک، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطن
تصویر فطن
فطنت ها، درک کردن ها، زیرک و دانا بودن ها، هوشیاری ها، زیرکی ها، دانایی ها، جمع واژۀ فطنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطانت
تصویر فطانت
زیرکی، هوشیاری، دانایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطرت
تصویر فطرت
ویژگی های ذاتی، سرشت، طبیعت، نهاد، آفرینش، خلقت
فرهنگ فارسی عمید
(فِ طَ)
جمع واژۀ فطنه. (اقرب الموارد) :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن.
منوچهری.
ای بسا علم و ذکاوات و فطن
گشته رهرو را چو غول راهزن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ طِ / طُ)
تیزخاطر. (منتهی الارب). زیرک و دانا. (غیاث) (از اقرب الموارد). بافطانت. (یادداشت مؤلف) :
همچنین میرفت بالا تا یکی
مهتر موران فطن بود اندکی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فَ طِ نَ)
زن زیرک و تیزخاطر و ماهر در امور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فطن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
فطنت. زیرکی و دانایی و تیزخاطری. (منتهی الارب). حذاقت و فهم. مقابل غباوه. ج، فطن. (از اقرب الموارد). دریافتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغۀ زوزنی) ، دانستن چیزی را. (منتهی الارب). رجوع به فطن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
بطنه بمعنی سیری و پری شکم از طعام:
کم خورش، مرد شرفتنت نیست
هرکجا بطنت است فطنت نیست.
سنایی.
شخصی بود صاحب ذکا و فطنت نه با جهالت و بطنت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بطنه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانا و زیرک و تیزخاطر. ج، فطن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ تَ)
از دیه های مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ قَ)
دانا و زیرک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فطانت
تصویر فطانت
زیرکی، دانائی، درک کردن، دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطرت
تصویر فطرت
آفرینش، خمیره، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطنه
تصویر فطنه
فطنت در فارسی تیز هوشی زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانت
تصویر فانت
مطیع، فرمانبرنده، دعا خواننده در نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطنت
تصویر بطنت
سیری پری شکم سیری، خودپسندی فیریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطن
تصویر فطن
باهوش و زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانت
تصویر فطانت
((فَ یا فِ نَ))
درک کردن، زیرک و دانا بودن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطن
تصویر فطن
((فِ طَ))
جمع فطنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطن
تصویر فطن
((فَ طِ))
زیرک، باهوش، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطرت
تصویر فطرت
((فِ طْ رَ))
سرشت، طبیعت، صفت ذاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فطرت
تصویر فطرت
سرشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فونت
تصویر فونت
دبیره، رایاوات، کلک
فرهنگ واژه فارسی سره
زیرک، هوشمند، هوشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دها، زیرکی، هشیاری، هوشیاری، درک، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصل، ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، آفرینش، ابداع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طبیعت
دیکشنری اردو به فارسی
تیزبینی، صفراوی
دیکشنری اردو به فارسی