معنی فطن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فطن
فطن
فطن
فِطنَت ها، درک کردن ها، زیرک و دانا بودن ها، هوشیاری ها، زیرکی ها، دانایی ها، جمعِ واژۀ فِطنَت
فرهنگ فارسی عمید
فطن
فطن
جَمعِ واژۀ فطنه. (اقرب الموارد) : حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن. منوچهری. ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول راهزن. مولوی
لغت نامه دهخدا
فطن
فطن
تیزخاطر. (منتهی الارب). زیرک و دانا. (غیاث) (از اقرب الموارد). بافطانت. (یادداشت مؤلف) : همچنین میرفت بالا تا یکی مهتر موران فطن بود اندکی. مولوی
لغت نامه دهخدا
فطن
فطن
دانا و زیرک و تیزخاطر. ج، فُطن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.