- فضاح (فِ)
رسوایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فضیحه شود
معنی فضاح - جستجوی لغت در جدول جو
- فضاح
جمع فضیحه، زنان ولگسار (هرزه خرج)، رسوایی رسوا کننده
- فضاح
پرده در، رسواگر، هتاک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رسوا، آنکه کار زشتش فاش شود و نزد مردم شرمنده و بی آبرو شود، بی آبرو، بدنام
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
سریانی تازی گشته از فلحا کشتیبان، چار وادار سلاک دهنده ستور، کشاورز خوراک پگاهی، رستگاری، پیروزی، بهزیستی رستگاری صلاح حال، پیروزی فیروزی. کشاورز برزگر. فوز و نجات، رستگاری، خیر و نیکوئی کشاورز، برزگر
افتضاح، بدنامی، بی آبرویی، تفضیح، رسوایی، فضیحت، ننگ