جدول جو
جدول جو

معنی فشخ - جستجوی لغت در جدول جو

فشخ(دَ نَ / نِ)
طپانچه زدن بر سر کسی. (منتهی الارب). لطمه زدن. (از اقرب الموارد). سیلی زدن، ستم کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دروغ گفتن در بازی. (منتهی الارب). دروغ گفتن در بازی و ستم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فشخ
سیلی زدن، دروغ در بازی، ستم کردن
تصویری از فشخ
تصویر فشخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشخ
تصویر کشخ
ریسمانی که خوشه های انگور را به آن می آویزند تا خشک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
مبارک، میمون، خجسته، زیباروی، کامیاب، خوشبخت، محترم، ارجمند، بزرگوار، خوشایند، نیک، خوشا، نیکا، حبذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
جوجه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزه، جوژه، چوزه، فره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسخ
تصویر فسخ
بر هم زدن معامله، باطل کردن پیمان یا بیع، باطل کردن، نقض کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشل
تصویر فشل
ترس، کاهلی، سستی
فرهنگ فارسی عمید
(فَخَ)
فروهشتگی هر دو پای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به سنگ سر شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکستن شی ٔ را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نرم کردن انگشتان و خم کردن مفاصل انگشتان پا برای نشستن. (اقرب الموارد). سست شدن بندهای اندام و نرم و فروهشته گردیدن آن. (منتهی الارب) ، فروهشتن عقاب بالهای خود را. (اقرب الموارد) (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ قَ)
هیچکاره گردانیدن چیزی را و بی تیمار گذاشتن. (منتهی الارب). ضایع گردانیدن چیزی را. (اقرب الموارد از ابن عبّاد)
لغت نامه دهخدا
شاخ درخت، فاج، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زایل گردانیدن دست کسی را از جائی، تباه گردیدن، برهم زدن معامله و پیمان، باطل کردن پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که خوشه های انگور کشمش را بر بالای آن گذارند تا هوا خورد و خشک شود و آن جز آونگ است: (دختر رز برهنه آونگان مانده چون کشمش از فراز کشخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشح
تصویر فشح
رویگردانی از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشر
تصویر فشر
بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتخ
تصویر فتخ
سست بندی سستی بند ها (بند مفصل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
مبارک، خجسته، میمون ومبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنخ
تصویر فنخ
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشی
تصویر فشی
پراکندن پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشل
تصویر فشل
ترسو شدن، کاهلی مرد ترسو و بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشک
تصویر فشک
پارسی تازی گشته فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشق
تصویر فشق
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مشق بنگرید به مشق مشق اعم از چیز نوشتن بسیار و کارهای دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشغ
تصویر فشغ
سرخدار چینی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فِ))
پرده هودج، فرشی که زنان بر آن نشینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشخ
تصویر مشخ
((مَ))
مشق، اعم از چیز نوشتن بسیار، کارهای دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ))
مرد بددل و ترسنده و سست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ شَ))
کاهلی، سستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشل
تصویر فشل
((فَ ش))
کاهل، ترسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسخ
تصویر فسخ
((فَ سْ))
باطل کردن، نقض کردن، جداجدا کردن، تباه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
((فَ رُّ))
خجسته، مبارک، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
((فَ رْ))
جوجه
فرهنگ فارسی معین
((کَ شَ))
ریسمانی که خوشه های انگور را بر روی آن بیاویزند تا باد بخورد و خشک شود
فرهنگ فارسی معین