جدول جو
جدول جو

معنی فسوی - جستجوی لغت در جدول جو

فسوی
(فَسْ)
منسوب به فسو که قبیله ای است از عبدقیس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فسوی
(فَ سَ)
یعقوب بن سفیان بن الجوان الفارسی الفسوی، مکنی به ابویوسف. از بزرگترین حافظان حدیث بود. او راست: التاریخ الکبیر، و المشیخه. (اعلام زرکلی ج 3 ص 1168)
لغت نامه دهخدا
فسوی
(فَ سَ)
نسبت به شهر فساست. (یادداشت مؤلف). منسوب بفسا که شهری است در فارس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فسوی
منسوب به فسا
تصویری از فسوی
تصویر فسوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسون
تصویر فسون
افسون، حیله، تزویر، مکر، نیرنگ، دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسوق
تصویر فسوق
بیرون شدن از فرمان خدا، خارج شدن از طریق حق و صلاح، ارتکاب اعمال زشت و گناه آلود
فرهنگ فارسی عمید
در نوشتار یا گفتار در مقابل بزرگان به جای کلمۀ «من» استعمال می شود، کنایه از فدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسوس
تصویر فسوس
افسوس، برای مثال دیو بگرفته مر تو را به فسوس / تو خوری بر زیان مال افسوس (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسای
تصویر فسای
فساییدن، پسوند متصل به واژه به معنای فساینده مثلاً مارفسای، مردم فسای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
فحوا، مفهوم سخن، معنی، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
(بِ یِ)
بسمت و بطرف و بمقابل. (ناظم الاطباء) : و مکاریان آن بارها رابسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند. (کلیله و دمنه). طلب دنیا بر وجه احسن کنید که هرکه از شما ساختۀ آن باشد که او را بسوی آن آفریده اند. (ترجمه مکارم الاخلاق خواجه). چون بنماز شوند نه سلام بسوی خدا کنند و نه بسوی عبادت خدا. (ایضاً). روباهی سگ می طلبید درو نرسید گفتند سخت بدویدی تا از سگ دور شدی گفت سگ بسوی مزدی میدوید که از غیر بستاند و من بجهت خود میدوم. (ایضاً).
لغت نامه دهخدا
(بَ وا)
شهرکی است در اوایل آذربایجان میان اشنو و مراغه. یاقوت گوید آنجا را دیده ام و بیشتر مردم آن راهزنند. (از معجم البلدان). شهر کوچکی است هوای معتدل دارد و آبش از کوه سهند است و باغستان فراوان دارد. انگورش بی قیاس بود. غله و پنبه و میوه در او نیکو می آید و مردمش سفیدچهره اند و بر مذهب امام شافعی. ولایتش هشت پاره دیه است. حقوق دیوانیش بیست وسه هزار و ششصد دینارست. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ج 3 ص 86 و 87). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 212 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
فدائی. منسوب به فداء. رجوع به فداء و فدائی شود، در تداول فارسی زبانان بجای ’من’ در مکاتبات و مخاطبات با بزرگان مستعمل است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
از رودهای فارس است آبش شیرین و گوارا است: آب رودخانه رودبال یا رودبار داراب و آب رود شاهیجان داراب و آب فسارود داراب و آب رود هشی داراب در نزدیکی قریۀ بیزدان داراب بهم پیوسته رود خانه خصوی معروف به آب رود خانه خسوی گردد. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
راست شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برابر شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مستوی و برابر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماثل. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). مستوی شدن. (از المنجد) ، هلاک شدن در آن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تسویه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ وی ی)
سربهاشونده و عوض کسی جان دهنده و قربان شونده. (از فردوس اللغات از غیاث) (آنندراج). ظاهراً همان فدوی است و صاحب غیاث در ضبط آن دچار خطا شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسوی
تصویر نسوی
نسوی در فارسی نسایی از مرم نسا منسوب به نساازمردم نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساوی
تصویر فساوی
منسوب به فسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسود
تصویر فسود
تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسون
تصویر فسون
تزویر، نیرنگ، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوی
تصویر بسوی
بسمت بطرف بمقابلبجهت، بعلت برای. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوی
تصویر تسوی
برابرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
فرمان فقیه و مفتی، آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدوی
تصویر فدوی
فدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
فحوا در فارسی کام سخن چم سخن معنی سخن مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوس
تصویر فسوس
بازی و ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسول
تصویر فسول
جمع فسل، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوق
تصویر فسوق
فسق بنگرید به فسق بیرون رفتن از فرمان خدا، خروج از راه حق و صواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسوق
تصویر فسوق
((فُ))
بیرون شدن از فرمان خدا، انجام اعمال زشت و ناروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسون
تصویر فسون
((فُ))
مکر، تزویر، سحر، جادو، افسون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدوی
تصویر فدوی
((فَ دَ))
منسوب به فداء، فدایی، جان نثار، بنده، برده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
((فَ وا))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
((فَ حْ وا))
مضمون، مفهوم سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسوس
تصویر فسوس
((فُ))
افسوس، دریغ، ریشخند، استهزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره