شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتلیدن، فتاریدن، برای مثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فَتَلیدن، فَتاریدن، برای مِثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
رام کردن. افسون کردن. افساییدن. فسائیدن. با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن. بعزیمت مار را مطیع کردن. به افسون تسخیر و رام کردن. مسحور کردن. مسخر کردن. (یادداشت مؤلف). فسائیدن، یعنی مالیدن و راست و رام گردانیدن چنانکه گویند: مارافسائی، یعنی افسونگری. بحذف همزه و کسر فاء نیز گویند. (مؤید) : چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد. مسعودسعد. زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست بزخم مار بود هم زمان مارافسای. عنصری. و رجوع به افساییدن شود
رام کردن. افسون کردن. افساییدن. فسائیدن. با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن. بعزیمت مار را مطیع کردن. به افسون تسخیر و رام کردن. مسحور کردن. مسخر کردن. (یادداشت مؤلف). فسائیدن، یعنی مالیدن و راست و رام گردانیدن چنانکه گویند: مارافسائی، یعنی افسونگری. بحذف همزه و کسر فاء نیز گویند. (مؤید) : چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد. مسعودسعد. زمان کینه ورش هم بزخم کینۀ اوست بزخم مار بود هم زمان مارافسای. عنصری. و رجوع به افساییدن شود
مالیدن و راست کردن. (برهان). در این معنی مرکب از فسان به معنی حجرالمسن وپسوند مصدری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، رام ساختن. (برهان). در این معنی مصحف فساییدن است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، افسانه گفتن. (برهان). در این معنی مرکب افسان به معنی افسانه و پسوند مصدری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، افسون گری کردن. (برهان). در این معنی نیز مصحف افساییدن است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
مالیدن و راست کردن. (برهان). در این معنی مرکب از فسان به معنی حجرالمسن وپسوند مصدری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، رام ساختن. (برهان). در این معنی مصحف فساییدن است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، افسانه گفتن. (برهان). در این معنی مرکب افسان به معنی افسانه و پسوند مصدری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، افسون گری کردن. (برهان). در این معنی نیز مصحف افساییدن است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
فسونگری کردن. (انجمن آرا). افسون کردن و رام نمودن. (برهان) ، مالیدن و رام کردن. (انجمن آرا). افساییدن. در این معنی مصحف فسانیدن و مشتق از فسان به معنی حجرالمسن است
فسونگری کردن. (انجمن آرا). افسون کردن و رام نمودن. (برهان) ، مالیدن و رام کردن. (انجمن آرا). افساییدن. در این معنی مصحف فسانیدن و مشتق از فسان به معنی حجرالمسن است
به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه شاید نیش نهنگ دارد دل را همی خساید ندهم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 3 ص 993)
به دندان ریش کردن. (صحاح الفرس) : دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه شاید نیش نهنگ دارد دل را همی خساید ندهم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ج 3 ص 993)