جدول جو
جدول جو

معنی فساء - جستجوی لغت در جدول جو

فساء
(تَ)
دریدن جامه را، به چوبدستی زدن بر پشت کسی، بازداشتن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
افساء گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساد
تصویر فساد
تباه شدن، تباهی، پوسیدگی، فتنه، آشوب، ظلم، لهو ولعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساق
تصویر فساق
فاسق ها، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسای
تصویر فسای
فساییدن، پسوند متصل به واژه به معنای فساینده مثلاً مارفسای، مردم فسای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسار
تصویر فسار
افسار، تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسان
تصویر فسان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فَ /نَ فَ / نَ)
زن زجه. (از منتهی الارب) (آنندراج). زن بسیارزا. (مهذب الاسماء). زاج. (از السامی). زایسفان. زایسبان. (از مهذب الاسماء). زجه. زاهو. (یادداشت مؤلف). ج، نفاس، نفاس، نفس، نفس، نوافس، نفساوات، نفّس، نفّاس، زن مبتلای به نفاس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکفس، زن کج پای که بر پشت پای از جانب انگشت کوچک راه رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَءْ)
مرد برآمده سینۀ درآمده پشت یا مرد بیرون آمده سینه و ناف یا آنکه گویی سرین او به درد است وقت رفتار یا آنکه چون نشیند بی کوشش تمام برخاستن نتواند یا آنکه استخوان پشت او در بر سوی ران درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه استخوان سینه و پشت او درآمده یا آنکه سینه و ناف او برآمده یا آنکه چون راه رود سرین وی بدرد آید و یا کسی که چون نشیند نتواند بی کوشش برخیزد یا کسی که استخوان پشت او از سوی ران درآمده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان نا راستکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسال
تصویر فسال
جمع فسل، شاخ های نشانده رز، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسان
تصویر فسان
افسانه
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی افسار است و آن چیزی باشد که از چرم دوزند و بر سر اسبان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساء
تصویر قساء
سخت شدن، تاریک شدن، نبهره شدن ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساء
تصویر کساء
عبا، جامه، لباس، گلیم، گلیم که آنرا پوشند عباءجمع اکسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطساء
تصویر فطساء
دماغ خوکی دماغ کوفته: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاء
تصویر فزاء
افزایش دهنده، افزودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساح
تصویر فساح
پهناور جای فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساد
تصویر فساد
تباه شدن، تباهی، بستم گرفتن مال کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساط
تصویر فساط
خرگاه تاژ چادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها دادن، رستن، رهاندن، کریان باز خریدن خویش یا دیگری، گیریان آنچه بندی برای رهایی خود پردازد سر بها گنجا ستبرا، انبار کنور دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی نمودن، جوانی شادابی زندگی، جوانمردی جوان شدن، جوانی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراء
تصویر فراء
گورخر. پوستین دوز پوستین فروش، پوست پیرا واتگر
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که تازه زائیده باشد، تازه زا زنی که تازه زاییده باشد، جمع نوافس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساء
تصویر حساء
نوشاک، شوربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جساء
تصویر جساء
مفصل های خشک شده که از جای حرکت نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساء
تصویر اساء
درامن کردن، راست کردن کارمردم ریشه دارویی، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسان
تصویر فسان
((فَ))
افسان، سنگی که با آن کارد یا شمشیر را تیز کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسار
تصویر فسار
((فَ))
تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند، افسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فساد
تصویر فساد
((فَ یا فِ))
تباه شدن، متلاشی شدن، از بین رفتن، تباهی، خرابی، نابودی، فتنه، آشوب، لهو و لعب، کینه، دشمنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فساد
تصویر فساد
پوسیدگی، تباهی
فرهنگ واژه فارسی سره