جدول جو
جدول جو

معنی فزره - جستجوی لغت در جدول جو

فزره
(فِ رَ)
بچۀ ببر ماده. (از اقرب الموارد). رجوع به فزر شود
لغت نامه دهخدا
فزره
(فُ رَ)
راه گشاده. (از اقرب الموارد). راه فراخ، گره بزرگ که بر اندام برآید. (منتهی الارب). که بر پشت یا سینه برآید. ج، فزر. (از اقرب الموارد). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
فزره
شکاف توشک ران، راه دو سر تنگ
تصویری از فزره
تصویر فزره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فجره
تصویر فجره
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاره
تصویر فاره
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فطره
تصویر فطره
فطریه، صدقه ای که طبق دستور شرع باید در غروب روز آخر ماه رمضان کنار گذاشته شود و در روز عید فطر به مستحقان داده شود، فطری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقره
تصویر فقره
واحد شمارش یک عمل، رویداد، موضوع یا امثال آن، مرتبه، دفعه، بند، ماده، موضوع، در پزشکی هر یک از مهره های ستون فقرات، مهرۀ پشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزه
تصویر فرزه
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ رَ)
نام جایی است. (از آنندراج). نام ناحیه ایست که سه روز راه با مدینه فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ رَ)
درد پشت مازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به خزره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
هیئت ازارپوشی. (منتهی الارب) ، روشن گردیدن پیکان و سنان، برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
درختی است ترش. (منتهی الارب) ، دوست داشته شده، برگزیده ای از مال. خیارالمال. (معجم البلدان). ج، حزرات، کنار تلخ، تلخی کنار. (منتهی الارب). نبقۀ تلخ. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
چاهی است. (معجم البلدان) ، جائی است و گویند وادیی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دخت جریر شاعر است و او را بدان جهت ابوحزره گفتند. زبیدی در تاج العروس گوید: ابوحزره کنیه سیدنا جریر است وگویا او گمان کرده است که کنیت جریر بن عبدالله بجلی صحابی است که چنان نیست. (حاشیۀ التاج جاحظ ص 134)واژه ی صحابی برگرفته از واژه «صحبت» است که نشان دهنده نزدیکی و همراهی است. در منابع اسلامی، صحابی به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام را دیده و مؤمنانه همراه او بوده است. اهمیت صحابه در حفظ منابع دینی و سنت پیامبر، انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزره
تصویر مزره
چراغدان مرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطره
تصویر فطره
زکات بدن که در روز عید فطر داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغره
تصویر فغره
دمیدن پروین، شکفته دهانه دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقره
تصویر فقره
مهره پشت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکره
تصویر فکره
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
فرهنگ لغت هوشیار
بوریایی از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوبها و پروارهای سقف اطاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازره
تصویر ازره
بچشم، بدیده (از طریق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفره
تصویر زفره
ار ار بانگ خر درون میان میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزره
تصویر خزره
پشت درد لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاره
تصویر فاره
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتره
تصویر فتره
گربه ماهی کهربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاره
تصویر فزاره
ماده پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزرت
تصویر فزرت
رمق توانایی. یا فزرت اش قمصور شد، به کلی مغلوب و منکوب شد
فرهنگ لغت هوشیار
دروغ آشکار، گشاده راه راه آشکار میان دو کوه آبخیز زهاب جمع فاجر بدکاران بدکرداران، زناکاران
فرهنگ لغت هوشیار
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقره
تصویر فقره
((فِ قْ رَ))
مهره پشت، هر یک از مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی معین
((فَ رِ یا رَ))
بوریایی که از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوب ها و پروارهای سقف اتاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجره
تصویر فجره
((فَ جَ رَ یا رِ))
جمع فاجر، بدکاران، بدکرداران، زناکاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزرت
تصویر فزرت
((فِ زِ))
زرت، رمق، توانایی
فزرت کسی قمصور شدن: سخت عاجز و ناتوان شدن، از پا درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لزره
تصویر لزره
رعشه
فرهنگ واژه فارسی سره