جدول جو
جدول جو

معنی فزرت

فزرت((فِ زِ))
زرت، رمق، توانایی
فزرت کسی قمصور شدن: سخت عاجز و ناتوان شدن، از پا درآمدن
تصویری از فزرت
تصویر فزرت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فزرت

فزرت

فزرت
رمق توانایی. یا فزرت اش قمصور شد، به کلی مغلوب و منکوب شد
فزرت
فرهنگ لغت هوشیار

فترت

فترت
سستی، کندی، بازماندگی، ضعف، زمانی که حکومت یا دولتی از میان رفته و هنوز دولت دیگری به جای آن برقرار نشده، مدت و فاصلۀ میان دو واقعه، به ویژه مدت تعطیل مجلس شورا
فترت
فرهنگ فارسی عمید

فکرت

فکرت
اندیشه، آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل می شود، فکر، گمان، ترس، بیم، توجه، ملاحظه
فکرت
فرهنگ فارسی عمید