شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتلیدن، فتاریدن، برای مثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فَتَلیدن، فَتاریدن، برای مِثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
افزودن. (فرهنگ فارسی معین). افزاییدن: دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟ رودکی. خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش. منوچهری. گه مان بفزایید و گهی مان بستایید بر خویشتن از خویش همی کار فزایید. ناصرخسرو. رجوع به فزودن، افزاییدن و افزودن شود
افزودن. (فرهنگ فارسی معین). افزاییدن: دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟ رودکی. خوب دارید و فراوان بستاییدش هر زمان خدمت لختی بفزاییدش. منوچهری. گه مان بفزایید و گهی مان بستایید بر خویشتن از خویش همی کار فزایید. ناصرخسرو. رجوع به فزودن، افزاییدن و افزودن شود