جدول جو
جدول جو

معنی فریکتان - جستجوی لغت در جدول جو

فریکتان
(فَ کَ)
دو استخوان است در بن زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریتون
تصویر فریتون
(پسرانه)
فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمان
تصویر فریمان
(پسرانه)
فر و شکوه ایمان، نام بخشی از استان خراسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن برای مثال به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
فریفتکار، فریبنده، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نَ)
دو رشته کوه دراز است در بلاد بنی نمیر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ کَ)
دو کوهست که هر یک از آن دو را اریکه گویند، در جنب جبال سود، از آن ابی بکر بن کلاب و در آنجا چاهها باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
به صیغۀ تثنیه: چشم و گوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
نام محلی در کنار راه کنگاور و جوکار میان کریم آباد و قلعۀ شیخ در سی هزارگزی کنگاور. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فریازان شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، واقع در یازده هزارگزی باختر شهر تویسرکان و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. ناحیه ای است واقع در جلگه، سردسیر و دارای 1081 تن سکنه. از کرزان رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، قلمستان زیاد، لبنیات، انگور و صیفی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دبستان و هشت باب دکان و مسجد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فُرْ رَ نَ)
از قرای مرو است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
تثنیۀ قرینه. رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
فریبنده. (فرهنگ فارسی معین). فریب دهنده. (یادداشت مؤلف). فریفتکار. رجوع به فریفتن و فریفتگار شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از نقاط ساحلی مازندران در نزدیکی فرح آباد بوده است. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه فارسی ص 24، 25 و 52). رجوع به فریدونکنار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام فونیان یا هونهاست که از اقوام آسیایی بوده اند. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2118). رجوع به هون شود
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ)
تثنیۀ ریکه. دو پوست پارۀ خرد از اسب که طرف آن از طرف کبد برآمده و بن آن به اعلای آن باشد ثابت و مستقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به ریکه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
گوسپند دوساله. (منتهی الارب). الجذعه من الغنم. (اقرب الموارد) ، اشتر چهارساله. (منتهی الارب). الحقه من الابل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتان
تصویر فراتان
از ریشه پارسی فرات و اروند (دجله دیگلت و دیگتل تیگرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
فریب دادن، گمراه کردن، بازی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
((فِ یا فَ))
فریبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
((فِ یا فَ تَ))
فریب دادن، گول زدن، فریب خوردن، گول خوردن، فرفتن، فریبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبان
تصویر فریبان
((فَ))
فریبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
Allure, Dazzle, Seduce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
séduire, éblouir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
atrair, deslumbrar, seduzir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
привлекать , ослеплять , соблазнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
anziehen, blenden, verführen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
przyciągać, oślepiać, kusić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
приваблювати , засліплювати , спокушати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
atraer, deslumbrar, seducir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
attirare, accecare, sedurre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
aantrekken, verblinden, verleiden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
आकर्षित करना , चमत्कृत करना , ललचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فریفتن
تصویر فریفتن
memikat, mempesona, menggoda
دیکشنری فارسی به اندونزیایی