جدول جو
جدول جو

معنی فروگذاری - جستجوی لغت در جدول جو

فروگذاری
مضایقه، کوتاهی
تصویری از فروگذاری
تصویر فروگذاری
فرهنگ فارسی عمید
فروگذاری
اهمال، ترک، قصور، کوتاهی، مضایقه، مهمل گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروگذار
تصویر فروگذار
کسی که در انجام کاری کوتاهی و اهمال می کند
فروگذار کردن: کنایه از مضایقه کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ وا طَ)
فروگذاشتن. فروگذار کردن.
- فروگذاشت کردن، نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن: فروگذاشت نمی کنم در باب او. (تاریخ بیهقی). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگذاشتن شود.
، (اصطلاح موسیقی) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود
لغت نامه دهخدا
(دِ تَ)
بزمین گذاشتن و رها کردن. از توجه خود دور داشتن چیزی را و نپرداختن بدان:
هر روز نو عتابی و دیگر بهانه ای
ناخوش بود عتاب زمانی فروگذار.
فرخی.
اگر کوشش فروگذارد در خون خویش سعی کرده باشد. (کلیله و دمنه) ، آویختن پرده و جز آن را: اگر پرده فروگذارند بازنگردد. (قصص الانبیاء) ، از یاد بردن و نادیده گرفتن: خداوند کریم است مرا فرونگذارد. (تاریخ بیهقی). گمان نبرم که... جانب مرا فروگذارد. (کلیله و دمنه). رجوع به فروگذار و فروگذار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
برگذاردن. ترتیب دادن. همه اطراف و جوانب کاری را صورت تحقق بخشیدن. به تهیۀلوازم اسباب کاری از هر جهت قیام کردن: برگذاری مراسم حج. برگذاری مراسم جشن. و رجوع به برگزاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
راهن. گرودهنده. آنکه چیزی را به رهن سپارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرو گذاری
تصویر فرو گذاری
مضایقه خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو گذار
تصویر فرو گذار
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو گذاری
تصویر گرو گذاری
عمل گروگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروگذاشت
تصویر فروگذاشت
غفلت، اهمال، کوتاهی، عفو، گذشت
فرهنگ فارسی معین