جدول جو
جدول جو

معنی فروهلید - جستجوی لغت در جدول جو

فروهلید(قَ کَ دَ)
گذاشتن و افکندن. (برهان). رجوع به فروهشتن و فروهلیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروهل
تصویر فروهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
پسندیده، شایسته
عاقل، دانا، خردمند، پیردل، متدبّر، متفکّر، صاحب خرد، خردومند، بخرد، فرزانه، فرزان، حصیف، راد، باخرد، اریب، لبیب، داناسر، خردور، نیکورای، خردپیشهبرای مثال هرکه فرهنگ از او فروهیده ست / تیزمغزی از او نکوهیده ست (عنصری - ۳۶۴)، دارای فر و شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو هلیدن
تصویر فرو هلیدن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهیختن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ سِ پُ دَ)
فروهشتن. آویختن نقاب، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان:
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را.
سعدی.
یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل
ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور.
سعدی.
، از پای درآوردن. افکندن: خود را بدین شمشیر فروهلم تا پیشم راست بگویی. (تاریخ بلعمی). رجوع به فروهشتن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ / دِ)
ظاهر و آشکار، با شکوه و شأن و شوکت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
خردمند و عاقل ودانا. (برهان). پسندیده. (فرهنگ اسدی) :
هرکه فرهنگ از او فروهیده ست
تیزمغزی از او نکوهیده ست.
عنصری (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گوسپندان ریزه. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ فرهود. (اقرب الموارد). رجوع به فرهود شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام جد خلیل بن احمد صاحب عروض و کتاب العین. (سمعانی ذیل نسبت فراهیدی)
لغت نامه دهخدا
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
دانا و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروهلیدن
تصویر فروهلیدن
((~. هِ دَ))
پایین گذاشتن، بر زمین گذاشتن، آویزان کردن، فرو افتادن، سست شدن، آویزان شدن، فروهشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروهیده
تصویر فروهیده
((فَ رُ دِ))
خردمند، پسندیده
فرهنگ فارسی معین