جدول جو
جدول جو

معنی فروماندگی - جستجوی لغت در جدول جو

فروماندگی
درماندگی، بیچارگی، ناتوانی
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
فرهنگ فارسی عمید
فروماندگی
(فُ دَ / دِ)
عجز. (یادداشت بخط مؤلف). درماندگی و بیچارگی. (آنندراج) :
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.
سعدی.
، احتیاج. (آنندراج) :
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
، تقصیر. (یادداشت بخط مؤلف). کوتاهی در کار و وظیفه:
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.
سعدی.
، حیرت و سرگردانی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فروماندن شود
لغت نامه دهخدا
فروماندگی
درماندگی، بیچارگی
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
فروماندگی
((~. دِ))
بیچارگی، ناتوانی، درنگ
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
فرهنگ فارسی معین
فروماندگی
بی نوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزندگی
تصویر فروزندگی
درخشندگی، روشنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومایگی
تصویر فرومایگی
پستی، خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
شغل و عمل فرمانده، حکومت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو ماندگی
تصویر فرو ماندگی
انتظار، درنگ، درماندگی عجز، نیازمندی، بینوایی، دلشکستگی یاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، واماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرومایگی
تصویر فرومایگی
ناکسی، خساست، رذالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
متحیر، سرگشته، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
درد شکم و روده و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
((وَ دِ یا دَ))
درد شکم و روده و احشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
((~. دَ))
بیچاره شدن، ناتوان شدن، درنگ کردن، معزول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرومایگی
تصویر فرومایگی
((~. یِ))
پستی، رذالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
((دَ دِ))
بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
اضطرار، عجز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
عاجز شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
Salesmanship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Captainship, Commandership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(PL) umiejętności sprzedaży
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
майстерність продажу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капітанство , командування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapitaństwo, dowodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капитанство , командование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Kapitänschaft, Kommando
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(DE) Verkaufsfähigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
умение продавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(PT) habilidade de vender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitânia, comando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروشندگی
تصویر فروشندگی
(ES) habilidad para vender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی