جدول جو
جدول جو

معنی فروزشگر - جستجوی لغت در جدول جو

فروزشگر
افروزنده، روشن کننده
تصویری از فروزشگر
تصویر فروزشگر
فرهنگ فارسی عمید
فروزشگر
(فُ زِ گَ)
روشن و نورانی کننده، مدح و تعریف کننده. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
آنکه به پایین نگاه کند، کنایه از تنگ چشم، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مظفر. غالب. فیروزمند. رجوع به فیروز شود
لغت نامه دهخدا
(زِگَ)
شفیع. عذرخواه. خواهشگر:
چو بشنید پرویز پوزشگران
برانگیخت از هر سویی، مهتران
بنزد پدر تا ببخشد گناه
نبرد دم و گوش اسپ سیاه.
فردوسی.
گه گرفتن بت صد هزار کودک و مرد
بدو شدندی فریادخواه و پوزشگر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بطرف زیر. بسوی پایین. فروسو.
- فروزیر شدن، پایین رفتن. فرورفتن:
همانگه جست رامین راست چون شیر
ز بام کوشک تا زآن شد فروزیر.
فخرالدین اسعد.
- فروزیر گذاشتن، پایین آوردن. به پایین نهادن:
ز تختش فروزیر نگذاشتی
مدامش بر خویشتن داشتی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ زِ)
فروز. روشنی:
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
آنکه به پایین نگاه کند مقابل زبرنگر، دون همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرونگر
تصویر فرونگر
((~. نِ گَ))
کسی که به پایین نگاه کند، تنگ چشم، دون همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
((فُ زِ))
روشنایی، تابش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزش
تصویر فروزش
تشویق
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزشیار، آموزگار، آموزنده، مدرس، مربی، معلم
متضاد: شاگرد، متعلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتعال، پرتو، نور
فرهنگ واژه مترادف متضاد