معنی فروزیر
- فروزیر(فُ)
- بطرف زیر. بسوی پایین. فروسو.
- فروزیر شدن، پایین رفتن. فرورفتن:
همانگه جست رامین راست چون شیر
ز بام کوشک تا زآن شد فروزیر.
فخرالدین اسعد.
- فروزیر گذاشتن، پایین آوردن. به پایین نهادن:
ز تختش فروزیر نگذاشتی
مدامش بر خویشتن داشتی.
فردوسی
