معنی فروزشگر - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فروزشگر
فروزشگر
فروزشگر
روشن و نورانی کننده، مدح و تعریف کننده. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
فیروزگر
فیروزگر
مظفر. غالب. فیروزمند. رجوع به فیروز شود
لغت نامه دهخدا
فرونگر
فرونگر
آنکه به پایین نگاه کند، کنایه از تنگ چشم، دون همت
فرهنگ فارسی عمید
پوزشگر
پوزشگر
شفیع. عذرخواه. خواهشگر: چو بشنید پرویز پوزشگران برانگیخت از هر سویی، مهتران بنزد پدر تا ببخشد گناه نبرد دم و گوش اسپ سیاه. فردوسی. گه گرفتن بت صد هزار کودک و مرد بدو شدندی فریادخواه و پوزشگر. فرخی
لغت نامه دهخدا
فروزیر
فروزیر
بطرف زیر. بسوی پایین. فروسو. - فروزیر شدن، پایین رفتن. فرورفتن: همانگه جست رامین راست چون شیر ز بام کوشک تا زآن شد فروزیر. فخرالدین اسعد. - فروزیر گذاشتن، پایین آوردن. به پایین نهادن: ز تختش فروزیر نگذاشتی مدامش بر خویشتن داشتی. فردوسی
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.