- فروزاندن
- روشن کردن، درخشان ساختن
معنی فروزاندن - جستجوی لغت در جدول جو
- فروزاندن ((فُ دَ))
- فروزانیدن، روشن کردن، درخشان کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروختن، فروختن، افروزیدن، فروزیدن
عاجز شدن
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
تعلیم دادن آموختن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
پروردن، پرورش دادن، برای مثال جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی - ۱/۸۵)
تربیت کردن
تربیت کردن
فر فروزان، دارای فر و شکوه درخشان
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
تعلیم دادن، یاد دادن، آموختن چیزی به کسی
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجز شدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرستادن گسیل داشتن
دارای فر و شکوه، درخشان
منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند
متحیر، سرگشته، سراسیمه
پاشیدن، افشاندن، پخش کردن
فریب دادن: هشیار باشید که شما را نفریباند
فرار دادن، قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند
فریبانیدن، فریب دادن، گول زدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن