جدول جو
جدول جو

معنی فروزاندن - جستجوی لغت در جدول جو

فروزاندن
روشن کردن، درخشان ساختن
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
فرهنگ فارسی عمید
فروزاندن
((فُ دَ))
فروزانیدن، روشن کردن، درخشان کردن
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افروزاندن
تصویر افروزاندن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزاندن
تصویر افروزاندن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروختن، فروختن، افروزیدن، فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
عاجز شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
((~. دَ))
بیچاره شدن، ناتوان شدن، درنگ کردن، معزول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموزاندن
تصویر آموزاندن
تعلیم دادن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزاتون
تصویر فروزاتون
(دخترانه)
فروز (فارسی) + خاتون (فارسی) بانوی روشنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
روشن کردن درخشان ساختن، مشتعل کردن شعله ور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
پروردن، پرورش دادن، برای مثال جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی - ۱/۸۵)
تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزانفر
تصویر فروزانفر
فر فروزان، دارای فر و شکوه درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموزاندن
تصویر آموزاندن
تعلیم دادن، یاد دادن، آموختن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزاندن
تصویر گریزاندن
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو ماندن
تصویر فرو ماندن
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستاندن
تصویر فرستاندن
فرستادن گسیل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزانفر
تصویر فروزانفر
دارای فر و شکوه، درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
متحیر، سرگشته، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروفشاندن
تصویر فروفشاندن
پاشیدن، افشاندن، پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریباندن
تصویر فریباندن
فریب دادن: هشیار باشید که شما را نفریباند
فرهنگ لغت هوشیار
فرار دادن، قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزانیدن
تصویر افروزانیدن
((اَ دَ))
روشن کردن، درخشان ساختن، مشتعل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراندن
تصویر پروراندن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پرورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزانفر
تصویر فروزانفر
((فُ فَ))
دارای فر و شکوه و درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
((فَ دَ))
افراختن، بالا بردن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریواندن
تصویر فریواندن
((فِ یا فَ دَ))
فریباندن، فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریباندن
تصویر فریباندن
((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریواندن
تصویر فریواندن
فریبانیدن، فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزاندن
تصویر ارزاندن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
(دخترانه)
درخشان، درخشنده، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
فرهنگ نامهای ایرانی