معنی فرو ماندن فرو ماندن منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند فرهنگ لغت هوشیار