جدول جو
جدول جو

معنی فروختار - جستجوی لغت در جدول جو

فروختار
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
تصویری از فروختار
تصویر فروختار
فرهنگ فارسی عمید
فروختار
فرو شنده بایع خریدار
تصویری از فروختار
تصویر فروختار
فرهنگ لغت هوشیار
فروختار
((فُ))
فرختار، فروشنده
تصویری از فروختار
تصویر فروختار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرختار
تصویر فرختار
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
فروشنده: هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور مانا که ترا رضوان بوده است پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرختار
تصویر فرختار
((فُ رُ))
فروشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموختار
تصویر آموختار
آموختکار، معتاد، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
فریفتکار، فریبنده، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروگذار
تصویر فروگذار
کسی که در انجام کاری کوتاهی و اهمال می کند
فروگذار کردن: کنایه از مضایقه کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروختگی
تصویر فروختگی
افروختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروختگی
تصویر فروختگی
((فُ تِ))
روشنایی، اشتعال، افروزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریفتار
تصویر فریفتار
((فِ یا فَ))
فریبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختار
تصویر ریختار
فرمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن، برای مثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
((فُ خْ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، افروخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
روشن کردن، روشن شدن، تند شدن آتش، خشمگین شدن، افروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
((فُ تَ))
دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول، وانمود کردن، به رخ کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
به فروش رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروزیدن، فروزیدن، افروزاندن، افروختن
فرهنگ فارسی عمید