جدول جو
جدول جو

معنی فروبرانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فروبرانیدن
(دُ مَ اَ کَ دَ)
فروبردن. پایین بردن. قورت دادن: اذمام، فروبرانیدن چیزی به گلو. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریبانیدن
تصویر فریبانیدن
فریب دادن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروباریدن
تصویر فروباریدن
باریدن، ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ کَ دَ)
قطع کردن. ادامه ندادن: امیر گفت: بر این فرزند من دروغها بسیار میگویند و دیگر آن جستجوها فروبرید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ گَ تَ)
ریختن. باریدن. فروریختن اشک و باران و جز آن:
گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری.
منوچهری.
فروبارید بارانی ز گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.
منوچهری.
وز ابر جهان سرشک پرحکمت
بر کشت هش و خرد فروبارد.
ناصرخسرو.
ای حجت بسیارسخن دفتر پیش آر
وز نوک قلم در سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
بیای تا من و تو هر دو ای درخت خدای
ز بار خویش یکی چاشنی فروباریم.
ناصرخسرو.
مگر بر نوای چنان ناله ای
فروبارد از چشم من ژاله ای.
نظامی.
رجوع به فروریختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ دَ)
روشن کردن. فروزان ساختن: اضرام، فروزانیدن آتش. (منتهی الارب). رجوع به فروختن و افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ هََ تَ)
پروردن. پروراندن. تربیت کردن. سبب پرورش شدن. پرورش کردن. ترشیح. تنبیت:
بدو گفت رستم که ای شیرفش
مرا پرورانید باید بکش.
فردوسی (از اسدی).
همانا که از بهر این روزگار
ترا پرورانید پروردگار.
فردوسی.
پرورانیدیم ترا و بنعمت بزرگ گردانیدیم. (قصص الانبیاء ص 99). پس مادر موسی اورا می پرورانید تا مدتی برآمد. (قصص الانبیاء ص 91) ، انشاء. (منتهی الارب) ، تغذیه. (تاج المصادر بیهقی). غذو. (تاج المصادر). غذا و خوراک دادن. (دهار) :
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چندگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ مُ کَ لَ دَ)
روفتن کنانیدن و فرمودن. سبب روفتن شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). روباندن، پاک کردن دندان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا شُ دَ)
آرام گرفتن. ساکت شدن. از حرکت بازایستادن: اندرحرکت آید لکن زود فروآرامد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دُشْ اُ دَ)
خشک شدن و ریختن چیزی: حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ)
بزیر جاری کردن چون فرودوانیدن آب، اشک و خون. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ تَ)
به سفل میل کردن. (یادداشت مؤلف). به پایین گراییدن، ته نشین شدن. رسوب کردن: ماه بسبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فرومیگراید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ بَ تَ)
نشاندن. فرونشاندن. رجوع به تمام معانی فرونشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ نِ نَ مَ)
تغذیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پروارانیدن
تصویر پروارانیدن
تغذیه غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو بارانیدن
تصویر فرو بارانیدن
بریختن واداشتن: و باران بلا بر سر آن قوم فرو بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورانیدن
تصویر پرورانیدن
((پَ وَ دَ))
پرورش دادن، غذا دادن، کلام را آراستن، پروراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبانیدن
تصویر فریبانیدن
((فِ یا فَ دَ))
فریب دادن
فرهنگ فارسی معین