در زبان سینما و تصویربرداری، فریم (Frame) به بخش دیداری تصویر که توسط دوربین در یک لحظه خاص ضبط شده است، اشاره دارد. هر فیلم یا ویدیو از چندین فریم تشکیل شده است که هرکدام یک صحنه یا یک قسمت از صحنه را نمایش می دهند. ویژگی های اصلی فریم عبارتند از: ۱. زمان مرحله ای : هر فریم در یک لحظه خاص ضبط شده و در یک زمان مشخص در فیلم یا ویدیو ظاهر می شود. ۲. فاصله کانونی : فاصله کانونی دوربین و زاویه دید که برای گرفتن فریم انتخاب می شود و نقطه تمرکز بر روی آن قرار دارد. ۳. محدوده دید (Field of View) : حجم فضایی که توسط دوربین در فریم ضبط می شود و از آن در تصویر مشخص می شود. ۴. محل قرار گیری شیء ها : جایگاه و موقعیت شیء ها و شخصیت ها در فریم که تأثیر زیادی بر ترکیب و تراکم تصویر دارد. فریم ها در سینما و تصویربرداری به عنوان واحدهای اساسی برای ساخت و تدوین فیلم استفاده می شوند. ترکیب صحیح فریم ها و تنظیمات مختلف آن ها می تواند تأثیر زیادی بر احساسات و درک بیننده از داستان و شخصیت ها داشته باشد و برای ایجاد جلوه های خاص و نمایش اطلاعات بهتر از داستان و مکان های مختلف استفاده می شود.
در زبان سینما و تصویربرداری، فریم (Frame) به بخش دیداری تصویر که توسط دوربین در یک لحظه خاص ضبط شده است، اشاره دارد. هر فیلم یا ویدیو از چندین فریم تشکیل شده است که هرکدام یک صحنه یا یک قسمت از صحنه را نمایش می دهند. ویژگی های اصلی فریم عبارتند از: ۱. زمان مرحله ای : هر فریم در یک لحظه خاص ضبط شده و در یک زمان مشخص در فیلم یا ویدیو ظاهر می شود. ۲. فاصله کانونی : فاصله کانونی دوربین و زاویه دید که برای گرفتن فریم انتخاب می شود و نقطه تمرکز بر روی آن قرار دارد. ۳. محدوده دید (Field of View) : حجم فضایی که توسط دوربین در فریم ضبط می شود و از آن در تصویر مشخص می شود. ۴. محل قرار گیری شیء ها : جایگاه و موقعیت شیء ها و شخصیت ها در فریم که تأثیر زیادی بر ترکیب و تراکم تصویر دارد. فریم ها در سینما و تصویربرداری به عنوان واحدهای اساسی برای ساخت و تدوین فیلم استفاده می شوند. ترکیب صحیح فریم ها و تنظیمات مختلف آن ها می تواند تأثیر زیادی بر احساسات و درک بیننده از داستان و شخصیت ها داشته باشد و برای ایجاد جلوه های خاص و نمایش اطلاعات بهتر از داستان و مکان های مختلف استفاده می شود.
مخلوط، آمیخته، آشفته، شوریده درهم برهم: درهم و برهم، درهم ریخته، آشفته، شوریده، مشوش، نامنظم درهم شدن: مخلوط شدن، آمیخته شدن، آشفته شدن، کنایه از افسرده شدن درهم کردن: مخلوط کردن، آمیخته کردن درهم کشیدن: به هم کشیدن، ترنجیده ساختن روی درهم کشیدن: چین بر چهره و ابرو افکندن، رو ترش کردن
مخلوط، آمیخته، آشفته، شوریده دَرهَم برهم: دَرهَم و برهم، دَرهَم ریخته، آشفته، شوریده، مشوش، نامنظم دَرهَم شدن: مخلوط شدن، آمیخته شدن، آشفته شدن، کنایه از افسرده شدن دَرهَم کردن: مخلوط کردن، آمیخته کردن دَرهَم کشیدن: به هم کشیدن، ترنجیده ساختن روی دَرهَم کشیدن: چین بر چهره و ابرو افکندن، رو ترش کردن
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه بَرهَم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن بَرهَم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، بَرهَم زدن بَرهَم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن بَرهَم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
پول نقد، سکه، سکۀ نقره، واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی، واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن با مقدارهای متفاوت، درهم شرعی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود درهم بغلی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود، درهم شرعی
پول نقد، سکه، سکۀ نقره، واحد پول کشور امارات متحدۀ عربی، واحد پول از اوایل اسلام تا دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن با مقدارهای متفاوت، درهم شرعی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود درهم بغلی: مسکوک نقره با وزنی قریب چهار نخود، درهم شرعی
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
آماده، مهیا، در کنار هم، گردآمده در یک محل فراهم آمدن: حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن فراهم آوردن: گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن فراهم شدن: حاصل شدن، به دست آمدن، گرد آمدن، نظم و ترتیب یافتن فراهم کردن: به دست آوردن، آماده کردن، جمع کردن
با هم. (آنندراج). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، خالی شدن: جلا، جله، جلهه، برهنه شدن پیش سر کسی از موی. (از منتهی الارب). - برهنه شدن سر، بی کلاه شدن آن. بی تاج گشتن: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار. فردوسی. ، آشکار شدن: تسعسع، برهنه شدن دندان از لب. (از منتهی الارب). - برهنه شدن راز (روی پوشیده راز) ، آشکار شدن آن. برملا گشتن آن. فاش شدن آن. از پرده بدر افتادن آن: همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای نهان. فردوسی. ببینیم تا چیست آغازشان برهنه شود بی گمان رازشان. فردوسی. فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. هم آنگه در دژ گشادند باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. ، بی برگ شدن. بی بر شدن: تمشق، برهنه شدن شاخ. (از منتهی الارب) ، بی غلاف شدن. از غلاف بدر آمدن: در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهرۀ خورشیدوار تیغ. مسعودسعد. اختراق، برهنه شدن شمشیر. (از منتهی الارب)
با هم. (آنندراج). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، خالی شدن: جلا، جله، جلهه، برهنه شدن پیش سر کسی از موی. (از منتهی الارب). - برهنه شدن سر، بی کلاه شدن آن. بی تاج گشتن: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار. فردوسی. ، آشکار شدن: تسعسع، برهنه شدن دندان از لب. (از منتهی الارب). - برهنه شدن راز (روی پوشیده راز) ، آشکار شدن آن. برملا گشتن آن. فاش شدن آن. از پرده بدر افتادن آن: همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای نهان. فردوسی. ببینیم تا چیست آغازشان برهنه شود بی گمان رازشان. فردوسی. فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. هم آنگه در دژ گشادند باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. ، بی برگ شدن. بی بر شدن: تمشق، برهنه شدن شاخ. (از منتهی الارب) ، بی غلاف شدن. از غلاف بدر آمدن: در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهرۀ خورشیدوار تیغ. مسعودسعد. اختراق، برهنه شدن شمشیر. (از منتهی الارب)
مصحف مرهم. ج، براهم. (از دزی ج 1). رجوع به مرهم شود، آشکارکردن: عشق را سر برهنه باید کرد بر سر چارسوی رسوایی. عطار. ، از غلاف بدر آوردن: اشحان،برهنه کردن شمشیر را. (از منتهی الارب) ، بی حجاب و بی پرده کردن. (آنندراج). نقاب برداشتن، غارت کردن، پوست برگرفتن. (ناظم الاطباء)
مصحف مرهم. ج، بَراهم. (از دزی ج 1). رجوع به مرهم شود، آشکارکردن: عشق را سر برهنه باید کرد بر سر چارسوی رسوایی. عطار. ، از غلاف بدر آوردن: اشحان،برهنه کردن شمشیر را. (از منتهی الارب) ، بی حجاب و بی پرده کردن. (آنندراج). نقاب برداشتن، غارت کردن، پوست برگرفتن. (ناظم الاطباء)