با هم. (آنندراج). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، خالی شدن: جلا، جله، جلهه، برهنه شدن پیش سر کسی از موی. (از منتهی الارب). - برهنه شدن سر، بی کلاه شدن آن. بی تاج گشتن: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار. فردوسی. ، آشکار شدن: تسعسع، برهنه شدن دندان از لب. (از منتهی الارب). - برهنه شدن راز (روی پوشیده راز) ، آشکار شدن آن. برملا گشتن آن. فاش شدن آن. از پرده بدر افتادن آن: همی گشت زآنگونه بر سر جهان برهنه شد آن رازهای نهان. فردوسی. ببینیم تا چیست آغازشان برهنه شود بی گمان رازشان. فردوسی. فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. هم آنگه در دژ گشادند باز برهنه شد آن روی پوشیده راز. فردوسی. ، بی برگ شدن. بی بر شدن: تمشق، برهنه شدن شاخ. (از منتهی الارب) ، بی غلاف شدن. از غلاف بدر آمدن: در ظل فتح یابد عالم لباس امن چون شد برهنه چهرۀ خورشیدوار تیغ. مسعودسعد. اختراق، برهنه شدن شمشیر. (از منتهی الارب)