جدول جو
جدول جو

معنی فرهادی - جستجوی لغت در جدول جو

فرهادی
ده کوچکی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو قلعه عسکر به مشیز. دارای 42 تن سکنه است و ساکنین آن از طایفۀ گودری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهاد
تصویر فرهاد
(پسرانه)
عاشق افسانه ای شیرین، از شخصیتهای شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهانج
تصویر فرهانج
شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند، فرنج
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفج، سکاچه، برفنجک، برخفج، فدرنجک، خفتک، خفتو، کرنجو، درفنجک، فرنجک، برغفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
مربوط به فرهنگ، کسی که در آموزش وپرورش کار می کند، معلم، مربی، شخص بافرهنگ و باادب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیس
تصویر فرادیس
فردوس ها، باغ ها، بستان ها، بهشت ها، جمع واژۀ فردوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردایی
تصویر فردایی
ویژگی کسی که به فردا یا قیامت می اندیشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادید
تصویر فرادید
پدید، هویدا
فرادید آوردن: پدید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
کوهکن. مردی است که بنابه روایت کتاب خسرو و شیرین نظامی شغل سنگتراشی داشته و رقیب خسروپرویز در عشق شیرین دختر شاه ارمنستان بوده است. وی سرانجام جان خود را بر سر این عشق گذاشت و هنگامی که خبر دروغین مرگ شیرین را به او دادند از فراز کوه درغلطید و جان سپرد:... فرهاد فریفتۀ این زن (شیرین) شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون گماشت. فرهاد در آن کوه به بریدن سنگ مشغول شد و هر پاره ای که از کوه می برید چنان عظیم بود که امروز صد مردآن را نتواند برداشت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
تا چند کنی کوهی کو را نبود گوهر
در کندن کوه آخر فرهاد نخواهی شد.
خاقانی.
که هست اینجا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد.
نظامی.
هوسکاری آن فرهاد مسکین
نشان جوی شیر و قصر شیرین.
نظامی.
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم.
سعدی.
شهرۀ شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم.
حافظ.
ترکیب ها:
- فرهادصفت. فرهادکش. فرهادوار. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فرهود که پدر بطنی است. (منتهی الارب). رجوع به فرهود و فراهید شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کسی را گویند که در دین و ملت و مذهب خود
راست و درست و راسخ باشد. (برهان). دساتیری است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، نیم سوز. نیم سوخته. رنگ بگردیده در مجاورت آتش. (ازیادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
مظلوم و دادخواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه ای است معتدل و دارای 132 تن سکنه. از قنات مشروب می شود. محصول عمده اش غله و شغل مردم آن زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فولادی
تصویر فولادی
منسوب به فولاد ساخته از فولاد فولادین پولادی: بنای فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجاری
تصویر فرجاری
پارسی تازی گشته پرگاری پرهونیک دایره یی مستدیر خط فرجای
فرهنگ لغت هوشیار
یگانه بی همال یگانه بی نظیر: اهل دنیا جملگان زندانیند انتظار مرگ دار فانیند جز مگر نادر یکی فردانیی تن بزندان جان او کیوانیی. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردایی
تصویر فردایی
مربوط به فردا منسوب به فردا، بعدی آینده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فردوس، از رشته اوستایی پردیسگان بهشت ها باغ های بهشتی باغ بوستان، جمع فرادیس، بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریادی
تصویر فریادی
منسوب به فریاد، فریاد خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرادی
تصویر فرادی
تنها، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهانج
تصویر فرهانج
((فَ نَ))
بختک، کابوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجاری
تصویر فرجاری
((فِ))
پرگاری، دایره ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهانج
تصویر فرهانج
شاخه بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید، شاخه درختی که به درخت دیگر پیوند کنند، شاخه درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمه آن را بر آرند، عکیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهانج
تصویر فرهانج
پیرامون دهان از جانب بیرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
((فَ هَ))
با فرهنگ، اهل علم، معلم، کسی که با علم و فرهنگ سر و کار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فردانی
تصویر فردانی
((فَ))
یگانه، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فردایی
تصویر فردایی
((فَ))
منسوب به فردا، آن چه که در آینده می آید، کنایه از کسی که معتقد به جهان دیگر و پاداش و کیفر در آن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
فرمانبر، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرادی
تصویر فرادی
((فُ دا))
جمع فرد، تک، تنها
نماز فرادی: نمازی که تنها خوانده شود، مقابل نماز جماعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانی
تصویر فرمانی
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
ادبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرهنگی
تصویر فرهنگی
Cultural, Culturally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فولادی
تصویر فولادی
Steely, Steel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فولادی
تصویر فولادی
de aço
دیکشنری فارسی به پرتغالی