جدول جو
جدول جو

معنی فره - جستجوی لغت در جدول جو

فره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی عمید
فره
فراوان، بسیار، افزون، برای مثال گر زان که خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟- مجمع الفرس - فره)، خوب، پسندیده
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی عمید
فره
جوجه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزه، جوژه، چوزه، فرخ
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی عمید
فره
(فَرْ رَ / رِ)
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان). خوره. فر. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بر آیین شاهان پیشین رویم
همان از پی فره و دین رویم.
فردوسی.
زآن بر و بازو وز آن دست و دل و فره و برز
زآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین.
فرخی.
مردم چو ز فردین فروماند
دنیا ندهدش زیب و نه فره.
ناصرخسرو.
- بی فرّه، بی شکوه. بی قدرت. بی ارزش:
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخندو نافرزان.
بهرامی سرخسی.
، فروغ و فر و شکوه. رجوع به فرۀ ایزدی و خوره شود
لغت نامه دهخدا
فره
(دَ سَ)
خرامیدن. (منتهی الارب). اشر. (اقرب الموارد). فیریدن. (منتهی الارب). بطر. (اقرب الموارد) ، دنه گرفتن. (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ناسپاس شدن و شادکام شدن به افراط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فره
(فَ رِهْ)
خرامنده، فیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فرهون. (اقرب الموارد). رجوع به فره شود
لغت نامه دهخدا
فره
(فُ رُهْ)
جمع واژۀ فاره. (منتهی الارب). فرّه. فرّهه. فرهه. فرهه. فره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فره
(فُرْ رَهْ)
جمع واژۀ فاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاره و فره شود
لغت نامه دهخدا
فره
به فارسی بنفسج و به ترکی فراخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فره
شهر بزرگی است از نواحی سیستان و روستایش بیش از شصت قریه است. نهری بزرگ دارد و بر آن پلی بنا کرده اند راه خراسان به سیستان از طرف چپ آن میگذرد. (از معجم البلدان). شهرکی است گرمسیر و اندر وی خرماست و میوه های بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
فره
شان و شوکت و شکوه و عظمت
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ لغت هوشیار
فره
((فِ یا فَ رِ هْ))
بسیار، فراوان، خوب، پسندیده
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی معین
فره
((فَ رَ))
خرامیدن، تکبر کردن
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی معین
فره
((فَ رِّ))
فر، پر، شکوه
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی معین
فره
ابهت، احتشام، جلال، جلالت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفره
تصویر آفره
مکافات، کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوش که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفره
تصویر شفره
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، گهزن، نشکرده، نشگرده، گزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفره
تصویر سفره
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه
سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفره
تصویر شفره
کارد بزرگ، کرانه پیکان و تیزی آن
فرهنگ لغت هوشیار
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
فرهنگ لغت هوشیار
ناخنه چشم ناخنک. یا ظفره چشم. ناخنک، جمع ظافر، پیروز دان ناخنک چشم ناخنگیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوشی که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفره
تصویر زفره
ار ار بانگ خر درون میان میانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفره
تصویر حفره
گودال، چاله، خندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفره
تصویر حفره
((حُ رِ))
گودال، سوراخ، قبر، جمع حفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفره
تصویر سفره
((سُ رِ))
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند
سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است
سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفره
تصویر شفره
((شَ رَ یا رِ))
کارد بزرگ و پهن، تیزی شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفره
تصویر طفره
((طَ رِ))
پریدن، پریدن از بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفره
تصویر حفره
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
فرهنگ واژه فارسی سره