شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فَرّ برای مِثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان). خوره. فر. (حاشیۀ برهان چ معین) : بر آیین شاهان پیشین رویم همان از پی فره و دین رویم. فردوسی. زآن بر و بازو وز آن دست و دل و فره و برز زآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین. فرخی. مردم چو ز فردین فروماند دنیا ندهدش زیب و نه فره. ناصرخسرو. - بی فرّه، بی شکوه. بی قدرت. بی ارزش: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخندو نافرزان. بهرامی سرخسی. ، فروغ و فر و شکوه. رجوع به فرۀ ایزدی و خوره شود
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان). خوره. فر. (حاشیۀ برهان چ معین) : بر آیین شاهان پیشین رویم همان از پی فره و دین رویم. فردوسی. زآن بر و بازو وز آن دست و دل و فره و برز زآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین. فرخی. مردم چو ز فردین فروماند دنیا ندهدش زیب و نه فره. ناصرخسرو. - بی فرّه، بی شکوه. بی قدرت. بی ارزش: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخندو نافرزان. بهرامی سرخسی. ، فروغ و فر و شکوه. رجوع به فرۀ ایزدی و خوره شود
شهر بزرگی است از نواحی سیستان و روستایش بیش از شصت قریه است. نهری بزرگ دارد و بر آن پلی بنا کرده اند راه خراسان به سیستان از طرف چپ آن میگذرد. (از معجم البلدان). شهرکی است گرمسیر و اندر وی خرماست و میوه های بسیار. (حدود العالم)
شهر بزرگی است از نواحی سیستان و روستایش بیش از شصت قریه است. نهری بزرگ دارد و بر آن پلی بنا کرده اند راه خراسان به سیستان از طرف چپ آن میگذرد. (از معجم البلدان). شهرکی است گرمسیر و اندر وی خرماست و میوه های بسیار. (حدود العالم)
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
ویدانک ویلان هم آوای پیلان (فرصت و فاصله میان کاری)، برجستن به بالا جستن، سرشیر جستن برجستن پریدن از بلندی، انتقال جسم است از جزو مسافتی به جزو مسافتی دیگر بدون آن که از اجزای ما بین گذر کند و محاذی آن قرار گیرد و به عبارت دیگر انتقال از مسافتی به مسافتی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر بدون گذشتن از مسافت متوسط و این امر محال است
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند