جدول جو
جدول جو

معنی فره

فره
(فَرْ رَ / رِ)
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان). خوره. فر. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بر آیین شاهان پیشین رویم
همان از پی فره و دین رویم.
فردوسی.
زآن بر و بازو وز آن دست و دل و فره و برز
زآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین.
فرخی.
مردم چو ز فردین فروماند
دنیا ندهدش زیب و نه فره.
ناصرخسرو.
- بی فرّه، بی شکوه. بی قدرت. بی ارزش:
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخندو نافرزان.
بهرامی سرخسی.
، فروغ و فر و شکوه. رجوع به فرۀ ایزدی و خوره شود
لغت نامه دهخدا