جدول جو
جدول جو

معنی فره

فره((فِ یا فَ رِ هْ))
بسیار، فراوان، خوب، پسندیده
تصویری از فره
تصویر فره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فره

فره

فره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فَرّ برای مِثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
فره
فرهنگ فارسی عمید

فره

فره
فراوان، بسیار، افزون، برای مِثال گر زان که خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟- مجمع الفرس - فره)، خوب، پسندیده
فره
فرهنگ فارسی عمید

فره

فره
جوجِه، بچۀ هر پرنده که تازه از تخم درآمده باشد به ویژه مرغ خانگی، جوزِه، جوژِه، چوزِه، فَرخ
فره
فرهنگ فارسی عمید

فره

فره
شهر بزرگی است از نواحی سیستان و روستایش بیش از شصت قریه است. نهری بزرگ دارد و بر آن پلی بنا کرده اند راه خراسان به سیستان از طرف چپ آن میگذرد. (از معجم البلدان). شهرکی است گرمسیر و اندر وی خرماست و میوه های بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

فره

فره
به فارسی بنفسج و به ترکی فراخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

فره

فره
جَمعِ واژۀ فاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فاره و فُرُه ْ شود
لغت نامه دهخدا