جدول جو
جدول جو

معنی فرنوش - جستجوی لغت در جدول جو

فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
فرهنگ نامهای ایرانی
فرنوش
(فَ)
نام عقل فلک قمر که به تازی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ دساتیر ص 258)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنوشا
تصویر فرنوشا
(دخترانه)
شکوه و عظمت ابدی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرنوش
تصویر زرنوش
(دخترانه)
نام شهری که دارا آن را بنا کرده بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برنوش
تصویر برنوش
(پسرانه)
برانوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریوش
تصویر فریوش
(دخترانه)
زنگ، همان پریوش هم هست، پریوش، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرینوش
تصویر فرینوش
(پسرانه)
شکوه شیرین، فری (شکوهمند) + نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرهوش
تصویر فرهوش
(پسرانه)
دارای هوش و ذکاوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
شهری که دارا آن را بنا کرده. (از ولف). ظاهراً این شهر به اهواز بوده است:
یکی شارسان کرد زرنوش نام
به اهواز گشتند از او شادکام
کسی را که درویش بد داد داد
به خواهندگان گنج آباد داد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در پنج هزارگزی خاور سراب و یک هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 1944 تن سکنه. از رود خانه آق چای و چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه مالرو و یک باب دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برهان و دلیل. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.
- فرنودسار. رجوع به فرنودسار شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از سرداران ایرانی معاصر خشیارشا. (از ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 739 و 740)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فراموش است که از یاد رفتن و در خاطر نماندن باشد. (برهان) :
بخور کاین جام شیرین نوش بادت
بجز شیرین همه فرموش بادت.
نظامی.
ترکیب ها:
- فرموش شدن. فرموش کار. فرموش کردن. فرموشی. فرموشیدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
مردی است که 2172 نفر از اولاد وی از بابل با زروبابل به اورشلیم مراجعت کردند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام روان سپهر قمر است. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
((فُ))
فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
((فَ))
فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فرامشت، فراموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
دلیل، برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
برهان، بینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فروش عمل فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی