جدول جو
جدول جو

معنی فرغ - جستجوی لغت در جدول جو

فرغ
لبه: در آوند و خنور، زمین خشک، پهن این واژه پارسی نیز هست برابر با جوجه مرغ خانگی نا آرام ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرغر
تصویر فرغر
جوی کوچکی که آب از آن عبور کرده و آب کمی به جا مانده باشد، بن مضارع فرغردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
جوی که تازه احداث کرده باشند و آب در آن روان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
جوی آب، جایی که آب ازآن گذشته و مقدار کمی آب بجا مانده باشد خشک رودی که سیلاب از آنجا گذشته باشد و در هر جایی از آن قدری آب ایستاده باشد، آبگیر غدیر شمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
((فَ غَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغر
تصویر فرغر
((فَ غَ))
جوی آب، خشک رود، جایی که آب از آن گذشته و مقدار کمی آب به جا مانده باشد، گودال، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
آلیاژی است از مس و روی که برنگهای مختلف سرخ و نارنجی که از لحاظ صنعت بهتر از مس خالص و قیمت آنهم ارزانتر است و زودتر از مس ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مُ فَ رِّ))
خالی کننده، واریز کننده حساب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مِ رَ))
ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
آلیاژ مس و قلع به رنگ قهوه ای روشن که در مجسمه سازی و ریخته گری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغانه
تصویر فرغانه
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
(پسرانه)
فرغانه، نام شهری در ترکستان قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغار
تصویر فرغار
(پسرانه)
شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغرده
تصویر فرغرده
خیسیده، تر شده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
پلید، گندیده، بدبو، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، برای مثال ایا سروبن در تک وپوی آنم / که فرغند آسا بپیچم به تو بر (رودکی - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغول
تصویر فرغول
درنگ، تاخیر در کار، برای مثال که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱ - ۳۲)، اهمال، غفلت، برای مثال به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغار
تصویر فرغار
مرطوب، تر، خیس، بن مضارع فرغاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
آغشته کردن با آب یا مایع دیگر، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغیش
تصویر فرغیش
جامه کهنه، فرسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغنده
تصویر فرغنده
پلید بد، بد بوی متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
گندیده، پلید، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
خیساننده نیک تر کرده، آغشته خمیر کرده بهم پیوسته: علم اندر نور چون فرغرده شد پس ز علت نور یابد قوم لد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغردن
تصویر فرغردن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغانه
تصویر فرغانه
شعبه ایست از نهاوند نهاوندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغانچ
تصویر فرغانچ
ماده (گاو خر) فربه پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغانج
تصویر فرغانج
ماده (گاو خر) فربه پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغان
تصویر فرغان
آوند فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار