جدول جو
جدول جو

معنی فرعاتا - جستجوی لغت در جدول جو

فرعاتا
(فَ)
دهی است که به مسافت شش میل درمغرب نابلس واقع است. (قاموس کتاب مقدس: فرعتون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراتر
تصویر فراتر
پیش تر، جلوتر، بیشتر، برتر، نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
فراخنا، برای مثال فارغ نشسته ای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲ - ۶۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشا
تصویر فراشا
حالتی که پیش از بروز تب در انسان پیدا می شود، لرزه، خمیازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراته
تصویر فراته
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادا
تصویر فرادا
مقابل جماعت، در فقه ویژگی نمازی که به تنهایی خوانده شود، به تنهایی (خواندن نماز) مثلاً نمازش را فرادا خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
رعیت ها، قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند، عامه های مردم، جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند، جمع واژۀ رعیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازا
تصویر فرازا
ارتفاع، بلندی، مقدار ارتفاع یک محل از سطح دریا
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ رِ)
ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین، قوائم ذرعات، ای سریعات
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخی و گشادگی. (برهان). فراخنای چیزی. (اسدی). فسحت. وسعت. (یادداشت بخط مؤلف) :
شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا
تو با نشاط و شادی، با رنج و درد اعدا.
دقیقی.
ای بی تو فراخای جهان بر ما تنگ
ما را به تو فخر است و تو را از ما ننگ.
سعدی.
مگر لیلی نمیداند که بی دیدار میمونش
فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی.
سعدی (از بدایع).
، محل فراخی و گشادگی، یعنی چیزی که فراخی و گشادگی قایم به اوست. (برهان). پهنه. (یادداشت بخط مؤلف). عرض. پهنا. (ناظم الاطباء) :
چون خطّ دراز است بی فراخا
خطی که درازاش بیکران است.
ناصرخسرو.
رجوع به فراخ شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منسوب به فرات. (سمعانی). در اعلام نام کسی بصورت فراتی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ / تِ)
آب انگور است که نشاسته و آرد گندم در آن ریزند و چندان بجوشانند که به قوام آید و سخت شود و آن را به رشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند، و آن را در آذربایجان باسدق گویند با دال ابجد. (برهان) (آنندراج). نیدد است که به شیرازی میده گویند. (فهرست مخزن الادویه). حلوایی است که آن را میده گویند، و معرب آن فراتق است. (السامی). فلاته. فراتق. (زمخشری). فلاتج. ملبن. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول تهرانی باسلق گویند. رجوع به فراتق و فلاته شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تِ)
معرب فلاته و فراته. (یادداشت بخط مؤلف). در منتهی الارب و اقرب الموارد یافت نشد. رجوع به فراته شود
لغت نامه دهخدا
بسریانی فجل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فْرُ / فِ رُ)
نام برادرزادۀ خشایارشاه است که در حدود سالهای 476 یا 475 قبل از میلاد در جنگهای ایران و یونان به دست یونانیها کشته شد. (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 936)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پشته ها. (منتهی الارب). الاکام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب). در معجم البلدان و تاج العروس نبود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
جمع واژۀ ترعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب واقع میشود و آن خمیازه و به هم کشیدن پوست بدن و راست شدن موی براندام باشد و آن حالت را به عربی قشعریره خوانند. (برهان) : هرکه در تن او خلطی بد بود در حال جماع فراشا به پشت او برآید و اندام او ناخوشبوی تر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به فراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
سدر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
هفتمین اولاد هامان که یهود وی را در شوش به قتل رساندند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فردوس. السدی گوید: اصل لغت ’فردوس’ در نبطی ’فرداسا’ است. (المعرب جوالیقی ص 241). این وجه اشتقاق بر اساسی نیست. رجوع به فردوس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
فرات و دجله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب ایجاد می شود. و آن خمیازه و به هم کشیده پوست بدن و راست شدن موی بر اندام باشد قشعریره مور مور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرعات
تصویر تفرعات
جمع تفرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
نزدیکتر، جلوتر
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
بمعنای محکومان و نگه داشته شدگان، جمع رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فرعیه، ستاکیان ستاکی ها شاخه ها مونث فرعی مقابل اصلیه: شعب فرعیه، جمع فرعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتان
تصویر فراتان
از ریشه پارسی فرات و اروند (دجله دیگلت و دیگتل تیگرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
فراخی گشادگی، محل فراخ و گشادگی پهنه پهنا عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایا
تصویر رعایا
((رَ))
جمع رعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخا
تصویر فراخا
((فَ))
فراخی، گشادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراته
تصویر فراته
((فُ تِ))
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
((فَ تَ))
پیش تر، جلوتر، نزدیک تر، بلندتر، بالاتر، باارزش تر
فرهنگ فارسی معین