ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مِثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)، مقابلِ افزودن، کم شدن، برای مِثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
آسوده بودن، برای مثال ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی - ۱۰۰)آرامش، استراحت، برای مثال ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی - ۷/۵۰۳)
آسوده بودن، برای مِثال ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی - ۱۰۰)آرامش، استراحت، برای مِثال ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی - ۷/۵۰۳)
یمن. میمنت. فرخی. مبارکی. خجستگی. (یادداشت به خط مؤلف). خجستگی و میمونی. (آنندراج) : بزرگی و شاهی و فرخندگی توانایی و فر و زیبندگی. دقیقی. به فرخندگی شاه فیروزبخت یکی روز برشد به فیروزه تخت. نظامی
یمن. میمنت. فرخی. مبارکی. خجستگی. (یادداشت به خط مؤلف). خجستگی و میمونی. (آنندراج) : بزرگی و شاهی و فرخندگی توانایی و فر و زیبندگی. دقیقی. به فرخندگی شاه فیروزبخت یکی روز برشد به فیروزه تخت. نظامی
درخور فرمودن. (یادداشت به خط مؤلف) : آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی). به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرمایم. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
درخور فرمودن. (یادداشت به خط مؤلف) : آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی). به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرمایم. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 60 هزارگزی شمال زرند و 9 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 60 هزارگزی شمال زرند و 9 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) : تو لشکر بیارای و از بودنی روان را مکن هیچ فرسودنی. فردوسی. سخنگوی جان، جاودان بودنی است نگیرد تباهی، نه فرسودنی است. اسدی. نه فرسودنی ساخته ست این فلک را نه آب روان و نه باد وزان را. ناصرخسرو. روی به دانش نه و رنجه مکن دلم به غم این تن فرسودنی. ناصرخسرو. بفرساید همه فرسودنی ها هم او قادر بود بر بودنی ها. نظامی. رجوع به فرسودن شود
آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) : تو لشکر بیارای و از بودنی روان را مکن هیچ فرسودنی. فردوسی. سخنگوی جان، جاودان بودنی است نگیرد تباهی، نه فرسودنی است. اسدی. نه فرسودنی ساخته ست این فلک را نه آب روان و نه باد وزان را. ناصرخسرو. روی به دانش نه و رنجه مکن دلم به غم این تن فرسودنی. ناصرخسرو. بفرساید همه فرسودنی ها هم او قادر بود بر بودنی ها. نظامی. رجوع به فرسودن شود