جدول جو
جدول جو

معنی فرسودگی - جستجوی لغت در جدول جو

فرسودگی
(فَ دَ / دِ)
فرسوده شدن. فرسوده بودن. فرسایش. رجوع به فرسوده و فرسودن شود
لغت نامه دهخدا
فرسودگی
فرسوده بودن، فرسایش
تصویری از فرسودگی
تصویر فرسودگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرسودگی
استهلاک
تصویری از فرسودگی
تصویر فرسودگی
فرهنگ واژه فارسی سره
فرسودگی
پوسیدگی، کهنگی، خستگی، فرتوتی، واماندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرسودگی
کهنگی، استهلاک
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرسودن
تصویر فرسودن
ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)،
مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخندگی
تصویر فرخندگی
میمنت، سعادت، خجستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
آسوده بودن، برای مثال ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی - ۱۰۰)آرامش، استراحت، برای مثال ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی - ۷/۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسودنی
تصویر فرسودنی
درخور فرسوده شدن، برای مثال روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو - ۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(پُ سَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی پرسنده
لغت نامه دهخدا
(فَ خُ دَ / دِ)
یمن. میمنت. فرخی. مبارکی. خجستگی. (یادداشت به خط مؤلف). خجستگی و میمونی. (آنندراج) :
بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانایی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
به فرخندگی شاه فیروزبخت
یکی روز برشد به فیروزه تخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ دَ / دِ)
فرستاده شدن. رجوع به فرستادن شود، رسالت. پیامبری. پیغمبری. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
درخور فرمودن. (یادداشت به خط مؤلف) : آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی). به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرمایم. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 60 هزارگزی شمال زرند و 9 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / دِ)
در تداول عامه، حالت و چگونگی پرروده. پرگوئی. بسیارگوئی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ دَ / دِ)
نارسیدگی. کالی. نارسی. مقابل رسیدگی به معنی رسیده بودن. رجوع به رسیدگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ دَ / دِ)
توهم و تخوف و وحشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) :
تو لشکر بیارای و از بودنی
روان را مکن هیچ فرسودنی.
فردوسی.
سخنگوی جان، جاودان بودنی است
نگیرد تباهی، نه فرسودنی است.
اسدی.
نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد وزان را.
ناصرخسرو.
روی به دانش نه و رنجه مکن
دلم به غم این تن فرسودنی.
ناصرخسرو.
بفرساید همه فرسودنی ها
هم او قادر بود بر بودنی ها.
نظامی.
رجوع به فرسودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ/ دِ)
فرسوده نبودن. مقابل فرسودگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
آرامش، آرامی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
بلوغ و کمال، پختگی، حالت، پختن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربودگی
تصویر ربودگی
تاراج و غارت، دزدی، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرسیدگی
تصویر نرسیدگی
نارسی، کالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخندگی
تصویر فرخندگی
خجستگی مبارکی میمنت خوش اقبالی یمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشدگی
تصویر فروشدگی
دخول، نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستادگی
تصویر فرستادگی
رسالت، پیامبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمودنی
تصویر فرمودنی
آنچه لایق دستور دادن است، آنچه شایسته گفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پررودگی
تصویر پررودگی
پرگوئی، بسیار گوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسندگی
تصویر پرسندگی
حالت و چگونگی پرسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
اطمینان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
مستهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرخندگی
تصویر فرخندگی
میمنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرستادگی
تصویر فرستادگی
رسالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تبرک، تیمن، مبارکی، میمنت، یمن
متضاد: نحوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد