آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) : تو لشکر بیارای و از بودنی روان را مکن هیچ فرسودنی. فردوسی. سخنگوی جان، جاودان بودنی است نگیرد تباهی، نه فرسودنی است. اسدی. نه فرسودنی ساخته ست این فلک را نه آب روان و نه باد وزان را. ناصرخسرو. روی به دانش نه و رنجه مکن دلم به غم این تن فرسودنی. ناصرخسرو. بفرساید همه فرسودنی ها هم او قادر بود بر بودنی ها. نظامی. رجوع به فرسودن شود