جدول جو
جدول جو

معنی فرسودن - جستجوی لغت در جدول جو

فرسودن
ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)،
مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
تصویری از فرسودن
تصویر فرسودن
فرهنگ فارسی عمید
فرسودن(مَ زَ / زِ گِ رِ تَ)
از: فر + سا، در اوستا فرسان. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرساییدن. (یادداشت به خط مؤلف). سودن. ساییدن. به تدریج از میان بردن. نابود کردن:
تو در ولایت و دولت همی گسار مدام
مخالفان را در بند و غم همی فرسای.
فرخی.
چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود
بر مرگ کسی چه شادمان باید بود؟
(از قابوسنامه).
، زدودن، مالیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). مالش دادن چیزی مانند مشک و عنبر تا شمیم آن برآید:
تاش نسایی ندهد بوی مشک
فضل از این است به فرسودنم.
ناصرخسرو.
، به رنج افکندن و خسته کردن:
بکردند آنکو بفرمودشان
گر آسودشان یا بفرسودشان.
فردوسی.
، فرسوده شدن. ساییده شدن. از میان رفتن. پوسیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). اندک اندک از میان رفتن:
ز سور فرخ تو روی خرمی بفروخت
ز فتح شامل تو جان کافری فرسود.
مسعودسعد.
، کهنه شدن. زنگ زدن:
مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد
مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست.
خاقانی.
، پیر شدن. از میان رفتن. نابود شدن:
چه تدبیر سازم چه درمان کنم
که از غم بفرسود جان و تنم.
سعدی.
، کاسته شدن. کم شدن. مقابل افزودن:
فزودگان را فرسوده گیر پاک همه
خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسوده، فرساییده، فرسائیده، فرساییدن و فرسائیدن شود
لغت نامه دهخدا
فرسودن
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرسودن((فَ دَ))
ساییده شدن، کهنه و پوسیده شدن، ساییدن، کهنه و پوسیده کردن
تصویری از فرسودن
تصویر فرسودن
فرهنگ فارسی معین
فرسودن
خستن، خسته کردن، پوسیدن، پوساندن، ساییدن، مالیدن، زدودن، محو کردن، نابود کردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن، درمانده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
کهنه و پوسیده، نابود شده، کنایه از خسته و ناتوان، کنایه از سال خورده، کنایه از کاهش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسودنی
تصویر فرسودنی
درخور فرسوده شدن، برای مثال روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو - ۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
دستور دادن، امر کردن،
معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن» مثلاً جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید،
برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود مثلاً بفرمایید میوه میل کنید،
کردن، نمودن، دادن در ترکیب با فعل دیگر مثلاً امر فرمود، میل فرمود،
هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند مثلاً بفرمایید از دهان می افتد،
واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری مثلاً ایشان ملاحظه فرمودند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) :
تو لشکر بیارای و از بودنی
روان را مکن هیچ فرسودنی.
فردوسی.
سخنگوی جان، جاودان بودنی است
نگیرد تباهی، نه فرسودنی است.
اسدی.
نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد وزان را.
ناصرخسرو.
روی به دانش نه و رنجه مکن
دلم به غم این تن فرسودنی.
ناصرخسرو.
بفرساید همه فرسودنی ها
هم او قادر بود بر بودنی ها.
نظامی.
رجوع به فرسودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
حکم کردن و امر نمودن و فرمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده، کهنه کرده، پوسیده، زدوده، محو کرده، کاسته کم کرده، پایمال گردیده، آزار رسیده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
((فَ دِ))
ساییده، کهنه و پوسیده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمودن
تصویر فرمودن
((فَ دَ))
امر کردن، دستور دادن، گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
مستهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنودن
تصویر فرنودن
اثبات کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
Decrepit, Frayed, Haggard, Shabby, Worn, Worn Down, Worn Out
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
décrépit, effiloché, hagard, usé, épuisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
rapuh, robek, kurus dan lelah, lusuh, auschwitz, kelelahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
เสื่อมสภาพ , ขาด , ซูบ , เก่า , ใช้ไปแล้ว , เหนื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
kuchakaa, kuvunjika, mchovu, chakavu, kutumika, kuchoka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
harabe, yıpranmış, yorgun ve bitkin, eski, tükenmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
老朽な , ほつれた , やつれた , ぼろぼろな , 使い古された , 疲れ果てた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
破旧的 , 破碎的 , 憔悴的 , 磨损的 , 精疲力尽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
ישן , מפורק , תשוש , שחוק , מותש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
노후된 , 헤어진 , 지친 , 낡은 , 닳은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
дряхлый , изношенный , изможденный , обветшалый , изношенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
जर्जर , फटे हुए , थका हुआ , जीर्ण , पुराना , थका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
vervallen, rafelig, uitgemergeld, versleten, uitgeput
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrepito, sfilacciato, smunto, logoro, consumato, esausto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrepito, deshilachado, demacrado, desgastado, gastado, agotado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
зношений , порваний , змучений , виснажений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
zniszczony, postrzępiony, wychudzony, wytarty, zużyty, wyczerpany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
verfallen, ausgefranst, abgekämpft, abgenutzt, erschöpft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrépito, desfiado, demacrado, surrado, gasto, esgotado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
জীর্ণ , ছেঁড়া , ক্লান্ত , পুরানো , পরিত্যক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی