جدول جو
جدول جو

معنی فرسته - جستجوی لغت در جدول جو

فرسته
فرستاده، برای مثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
فرهنگ فارسی عمید
فرسته
(فِ رِ تَ / تِ)
فرستاده. چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان) ، رسول. (برهان). سفیر. قاصد. ایلچی. (یادداشت به خط مؤلف) :
زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار
از خود به تن خویش رسول است و فرسته.
رودکی.
فرسته فرستاد با خواسته
غلامان و اسبان آراسته.
دقیقی.
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامۀتو نوا و فرسته شد.
دقیقی.
فرسته چو باد اندرآمد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای.
فردوسی.
فرسته ز مازندران رفت زود
چو مرغ پرنده، به کردار دود.
فردوسی.
به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین
فرسته فرستاد زی شاه چین.
فردوسی.
چون خبر یافت شادبهر آن روز
کآمدستش فرستۀ بهروز.
عنصری.
بگفتش هر آنچ از فرسته شنود
همان راز نامه مر او را نمود.
اسدی.
نویدی است پیری، که مرگش خرام
فرسته است و موی سپیدش پیام.
اسدی.
فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
، پیغمبر. (برهان). رسول الله ، فرشته. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرستاده و فرشته شود
لغت نامه دهخدا
فرسته
فرستاده، رسول سفیر: فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر. (گرشاسب نامه 265)، جمع فرستگان
فرهنگ لغت هوشیار
فرسته
((فِ رِ تِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرستاده
تصویری از فرسته
تصویر فرسته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرشته
تصویر فرشته
(دخترانه)
فرشته، پری، فرستاده الهی، ملک، فرستاده آسمانی، موجودی آسمانی، عاقل و برتر از انسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرستو
تصویر فرستو
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرشته
تصویر فرشته
موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، ملک
کنایه از فرد دارای سیرت نیک و پسندیده
کنایه از زن زیبا و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
کسی که او را بپرستند و ستایش کنند، پرستیده، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراته
تصویر فراته
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)، پایمال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفرسته
تصویر جفرسته
ماسوره، نخی که هنگام ریسیدن پنبه دور دوک پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رَ تَ / تِ)
کلبتین و انبر مانندی که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ رُ تَ / تِ)
ماشورۀ جولاهگان باشد. (برهان). بمعنی ’جغرشته’ و صورتی از تلفظ و نوشتۀ آن است. (از انجمن آرا) (آنندراج). ریسمان که برتاتره پیچند و جامه ببافند و ’ماشوره’ گویند. (رشیدی). ماشورۀ جولاهگان. (ناظم الاطباء). ماشوره. (فرهنگ نظام). جغرسته و جفرشته و چغرسته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود، ریسمان خامی را نیز گویند که در وقت رشتن پنبه بر دوک پیچیده شود. (برهان). ریسمان خامی که در وقت رشتن بر دوک پیچد. (ناظم الاطباء). ریسمانی که بر چوبی پیچند و با آن پارچه بافند. (فرهنگ نظام). جفرسته و چفرسته وجغرشته. و رجوع به جغرسته و جفرسته و چغرشته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
کوفته پایمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستک
تصویر فرستک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستو
تصویر فرستو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسخه
تصویر فرسخه
فرو نشستن چون فرو نشستن یا بریدن تب، فراخاندن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشته
تصویر فرشته
مخلوقی روحانی و آسمانی که نیکو سیرت میباشد و دیده نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفرسته
تصویر جفرسته
ماسوره چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسته
تصویر درسته
تمام، کامل، نا شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
((پَ رَ تِ))
پرستیده، کسی که او را پرستش کنند، پرستش، عبادت، کنیز، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفته
تصویر فرفته
((فَ رِ تِ))
فریفته و فریب خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرشته
تصویر فرشته
((فِ رِ تِ))
ملک، از موجودات روحانی و ملکوتی که به ستایش خداوند مشغولند و با چشم دیده نمی شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستو
تصویر فرستو
((فَ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستک
تصویر فرستک
((فِ رِ تَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
((فَ خَ تِ))
خسته، کشته و بر زمین کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراته
تصویر فراته
((فُ تِ))
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرشته
تصویر فرشته
ملک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
معبود
فرهنگ واژه فارسی سره