فرفته فرفته مخفف فریفته. (غیاث). - فرفته شدن، گول خوردن. فریب خوردن: ولیکن بدین صورت دلپذیر فرفته مشو سیرت خوب گیر. سعدی. - فرفته گشتن، فریب خوردن. فریفته شدن: فرفته نگردم به گفتار تو بپرهیزم از خام کردار تو. فردوسی لغت نامه دهخدا
فرشته فرشته فرشته، پری، فرستاده الهی، ملک، فرستاده آسمانی، موجودی آسمانی، عاقل و برتر از انسان فرهنگ نامهای ایرانی
گرفته گرفته به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس فرهنگ فارسی عمید
فراته فراته باسلُق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدُق فرهنگ فارسی عمید
فرفتن فرفتن فریفتن، حیلِه کردن، فَریب دادن، کَلَک زدن، تُنبُل ساختَن، گول زَدَن، دَستان آوَردَن، نارُو زَدَن، سالوسی کَردَن، مَکر کَردَن، تَرفَند کَردَن، تَبَندیدَن، اَورَندیدَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن، خُدعِه کَردَن، غَدر کَردَن، مُکایِدَت کَردَن، شَید آوَردَن، حُقِّه زَدَن، چَپ رَفتَن، کَید آوَردَن، غَدر داشتَن، غَدر اَندیشیدَن، نِیرَنگ ساختَن فرهنگ فارسی عمید
فراته فراته آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق فرهنگ لغت هوشیار