- فرخاش
- پرخاش
معنی فرخاش - جستجوی لغت در جدول جو
- فرخاش ((فَ))
- ستیزه، پیکار، با سخنان درشت با هم ستیزه کردن، پرخاش
- فرخاش
- پرخاش، درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
خان مقتدر، خان با فراست، نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
جدل و خصومت و جنگ و خصومت زبانی را هم گویند
موی فروهشته که چین و شکن نداشته باشد، برای مثال سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی - شاعران بی دیوان - ۸)
درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، برای مثال چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی - ۱۲۳) ، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
پرخاش کردن: درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن
پرخاش کردن: درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن
جمع فرخ، چوزگان جوجه ها ریزه گیاهان
موی بی چین و شکن و فروهشته
بتکده بتخانه: کرسانک از تبت است و اندر وی بتخانه های بزرگ است و آن را فرخار بزرگ خوانند، هر شهر حسن خیز جایی که مردم آن زیبا باشند، جمع فرخارها: ز روی سوری بباغ هر جا فرخارهاست ز بوی سنبل براغ هر سو تاتارها
دیر، معبد، بتخانه، برای مثال کافور خواه و بید تر، در خیش خانه باده خور / با ساقی فرخنده فر زاو خانه فرخار آمده (خاقانی - ۳۹۱)
خوراکی که از گوشت قلیه کرده و سرخ کرده و تخم مرغ تهیه می کردند
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین، فراشه
جامۀ خواب، بستر، رختخواب، کنایه از همسر، همخوابه
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخش، پرخچ
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند