پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
پیش آوردن. نزدیک ساختن. پائین آوردن: گر ستوهی ز قال حدثنا سر به سرّ خدای دار فراز. ناصرخسرو. ، در برابر چیزی نگه داشتن: ماهی از دریا برآوردی و به آفتاب چشمه فرازداشتی تا بریان شدی و بخوردی. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به فراز شود
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی). فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جویی از اولیا و از احباب. مسعودسعد. اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص). جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش. حافظ. یا بخت من طریق محبت فروگذاشت یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد. حافظ. ، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء). گر برقعی فرونگذاری بر این جمال در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست. سعدی. که برقعی است مرصع به لعل و مروارید فروگذاشته بر روی شاهد جماش. سعدی. ، مضایقه کردن. دریغ کردن: در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرومگذار مویی. نظامی. ، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو در خوبی غریب افتادی ای ماه غریبان را فرومگذار در راه. نظامی. مصلحت دید بازداشتنش روزکی ده فروگذاشتنش. نظامی. ، گذرانیدن. طی کردن: تیمار ندارم از زمانه آسانش همی فروگذارم. ناصرخسرو
اهمال و تقصیر کردن و ضائع ساختن. (برهان) ، ترک کردن. رها کردن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم. (تاریخ بیهقی). فروگذاری درگاه شهریار جهان فراق جویی از اولیا و از احباب. مسعودسعد. اگرچه از دیرسالها این عادت فروگذاشته بودند... (مجمل التواریخ و القصص). جملۀ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). سلطان کار او فروگذاشت و روی به مهم خویش آورد. (ترجمه تاریخ یمینی). اندیشه کنم که وقت یاری در نیم رهم فروگذاری. نظامی. صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل جانب عشق عزیز است فرومگذارش. حافظ. یا بخت من طریق محبت فروگذاشت یا او بشاهراه طریقت گذر نکرد. حافظ. ، روان کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : دانیال را هم اندر آن جایگاه دفن کردند و آب بر آن جوی فروگذاشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، آویختن. فروگذاردن. (یادداشت بخط مؤلف) : هفت هزار پردۀ زربفت فروگذاشتند. (قصص الانبیاء). گر برقعی فرونگذاری بر این جمال در شهر هرکه کشته شود در ضمان توست. سعدی. که برقعی است مرصع به لعل و مروارید فروگذاشته بر روی شاهد جماش. سعدی. ، مضایقه کردن. دریغ کردن: در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرومگذار مویی. نظامی. ، از یاد بردن. فراموش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خذلان. (تاج المصادر بیهقی) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چو در خوبی غریب افتادی ای ماه غریبان را فرومگذار در راه. نظامی. مصلحت دید بازداشتنش روزکی ده فروگذاشتنش. نظامی. ، گذرانیدن. طی کردن: تیمار ندارم از زمانه آسانْش ْهمی فروگذارم. ناصرخسرو
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). - گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).
نصب نمودن بر کاری. (آنندراج). برقرار کردن. منصوب کردن. (ناظم الاطباء). نصب کردن. (از فرهنگ فارسی معین). مسلط کردن. تعیین کردن. تسلیط. (المصادرزوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) : ترا پاک یزدان برو برگماشت بد او ز ایران و نیران بگاشت. فردوسی. ندانست و آزرم کس را نداشت همی آن بر این این بر آن برگماشت. فردوسی. کسی کو نبیند همی گنج من چرا برگمارد بدل رنج من ؟ فردوسی. به هر سو یکی با سپه برگماشت بر قلب زابل سپه را بداشت. اسدی. همه خستگان را ز بس بازداشت به جنگ آنکه شایسته بد برگماشت. اسدی. آفریدگار تبارک و تعالی تشنگی برگماشته است تا مردم را پس از طعام به آب خوردن حاجت افتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شخصی را به تجسس ایشان برگماشتند. (گلستان سعدی). و رجوع به گماردن و گماشتن شود. - چشم برگماشتن، چشم دوختن. نگریستن: سیاوش چو چشم اندکی برگماشت از ایشان یکی چشم ازو برنداشت. فردوسی. - همت برگماشتن، همت کردن. قصد ورزیدن: دامن جمع آورید و همت برگمارید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 445). اهل صلاح در مساجد و معابد دستها به دعا برداشتند و همتها برگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393).