جدول جو
جدول جو

معنی فراکه - جستجوی لغت در جدول جو

فراکه(فَ گَ)
قریه ای است در دوفرسنگی مغرب قلعه سوخته در فارس. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرانه
تصویر فرانه
(دخترانه)
فرانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
نیک دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فواکه
تصویر فواکه
جمع واژۀ فاکهه، میوه، تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
راست شدن موی بر اندام از لرزه و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراته
تصویر فراته
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فرهنگ فارسی عمید
(چِ کِ)
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه:
بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم.
حافظ.
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چراکه حال نکو در قفای فال نکوست.
حافظ.
رجوع به زیرا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست:
لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی
به الدهر او ساق الحمام الی القبر
لتستنفدن ماءالشئون بأسره
و ان کنت تمریهن من ثبج البحر
تبین فان کان البکا رد هالکا
علی احد فاجهد بکاک علی عمرو
فلاتبک میتاً بعد موت احبّه
علی و عباس و آل ابی بکر.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ذوال اراکه،.، نخلی است بموضعی از یمامه، بنی عجل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
یک بنۀ اراک. یک اصلۀ پیلو. درخت مسواک. ج، ارک، ارائک. رجوع به اراک شود
نامی از نامهای زنان عرب.
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرابه
تصویر فرابه
پر آب (رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواکه
تصویر فواکه
اجناس، میوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراکه
تصویر شراکه
بطور شراکت و به همراهی یکدیگر و باتفاق هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراثه
تصویر فراثه
سرگین در شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
موی بر اندام راست شدن قشعریره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرتکه
تصویر فرتکه
ریز ریز کردن، گام نزدیک برداشتن، تپاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامه
تصویر فرامه
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرهنگ لغت هوشیار
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
دریافت دریابنده نیک دریابنده، مدرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراضه
تصویر فراضه
آگاهی از بایسته ها بایسته دانی
فرهنگ لغت هوشیار
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراته
تصویر فراته
((فُ تِ))
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرابه
تصویر فرابه
((فَ بِ))
پر آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراکن
تصویر فراکن
((~. کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
((فَ شَ یا ش))
پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواکه
تصویر فواکه
((فَ کِ))
جمع فاکهه، میوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخه
تصویر فراخه
((فَ خِ))
لرزه، رعشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره