کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه: بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چراکه حال نکو در قفای فال نکوست. حافظ. رجوع به زیرا شود
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه: بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چراکه حال نکو در قفای فال نکوست. حافظ. رجوع به زیرا شود
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست: لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی به الدهر او ساق الحمام الی القبر لتستنفدن ماءالشئون بأسره و ان کنت تمریهن من ثبج البحر تبین فان کان البکا رد هالکا علی احد فاجهد بکاک علی عمرو فلاتبک میتاً بعد موت احبّه علی و عباس و آل ابی بکر. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست: لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی به الدهر او ساق الحمام الی القبر لتستنفدن ماءالشئون بأسره و ان کنت تمریهن من ثبج البحر تبین فان کان البکا رد هالکا علی احد فاجهد بکاک علی عمرو فلاتبک میتاً بعد موت اَحِبَّه علی و عباس و آل ابی بکر. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
فراغت رامش آسودگی ماژ نتاس، رستی، وارستگی با این آرش ها واژه فراغه تازی در فارسی به کار می رود ولی در تازی این واژه آرش باژ گونه دارد و برابر است با: ناشکیبایی بی آرامی شوس شوسر آب مرد
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد