- فراص
- شدید و درشت
معنی فراص - جستجوی لغت در جدول جو
- فراص
- درشت، سخت سرخ رنگ، جامه
- فراص
- مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گریز
آند، جمله
وسیع
ماورای
جمع برصه، دیو جاها ریگستان ها
جمع حریص
بسیار دروغگو
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
تخمین زنندۀ وزن و اندازۀ کالا
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
وسیع، پهن، پهناور، گسترده، برای مثال به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲ - ۶۴۷) ، گشاد، فراوان
فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین، فراشه
جامۀ خواب، بستر، رختخواب، کنایه از همسر، همخوابه
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
بالا، بلندی، مقابل نشیب، سربالایی، برای مثال آرزومند کعبه را شرط ا ست / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲ - ۴۵۸)
جمع، فراهم، کنار، نزدیک، بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن، نزد، پیش،
مقابل بسته، باز، مقابل گشوده، بسته، دیده برای مثال ز عیب دگران کن فراز / صورت خود بین و در او عیب ساز (نظامی۱ - ۶۵) در معانی پیشین از اضداد است
جمله، عبارت، کلام
فراز آوردن: فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن،برای مثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱)
فراز آمدن: رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن، برای مثال به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)
جمع، فراهم، کنار، نزدیک، بن مضارع فراختن و فراشتن و فرازیدن، نزد، پیش،
مقابل بسته، باز، مقابل گشوده، بسته، دیده
جمله، عبارت، کلام
فراز آوردن: فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن،
فراز آمدن: رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن،
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
گشاد، واسع، باز
پیاز سگ خوشان از گیاهان
خوشترین آب، شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند، در عبادان و به خلیج فارس ریزند
گورخر. پوستین دوز پوستین فروش، پوست پیرا واتگر
بسیار فحص کننده
پهن شده و پخش گردیده، بلند شونده و بالا رونده، بلندی و بالا
گریختن
جمع فرد، تنهایان یگانگان تکان فراد مروارید فروش و سازنده رشته مروارید
داروک