جدول جو
جدول جو

معنی فراسوده - جستجوی لغت در جدول جو

فراسوده
(فَ دَ / دِ)
بسیار کهنه و ازهم رفته. (آنندراج) (برهان). فرسوده. رجوع به فرسوده شود
لغت نامه دهخدا
فراسوده
بسیار کهنه و از هم رفته
تصویری از فراسوده
تصویر فراسوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
(دخترانه)
بالابرنده و افرازنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
افراشته، بالابرده، بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آسایش یافته، آرامش یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
بلند کننده، بالابرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
کهنه و پوسیده، نابود شده، کنایه از خسته و ناتوان، کنایه از سال خورده، کنایه از کاهش یافته
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
اسم مفعول از فرسودن. (از حاشیۀ برهان چ معین). به غایت کهنه و ازهم ریخته و پایمال گردیده و افسرده شده. (برهان). پوسیده. کهنه: گفتند یا موسی ما را جامه باید. خدای عزوجل بر تنهای ایشان جامه نگاه داشت، فرسوده و دریده نشد. (ترجمه تاریخ طبری).
روان راست نو حله ای از بهشت
که هرگز نه فرسوده گردد نه زشت.
اسدی.
جز بیخردی کجا گزیند
فرسوده گلیم بر ستبرق.
ناصرخسرو.
نقش فرسودۀ فلاطون را
بر طراز بهین حلل منهید.
خاقانی.
، سوده. ساییده. در اثر سایش خسته شده:
سران را سر از ترک فرسوده بود
به خون دست با تیغ، آلوده بود.
فردوسی.
، سالخورده و پیر. (یادداشت به خط مؤلف) :
ز بهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را.
فردوسی.
، تباه. نابود. محوشده یا محوشونده:
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی
آلوده دان دهان مشعبد به گندنا.
خاقانی.
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده وفرسوده ما.
نظامی.
- فرسودۀ رزم، آنکه در جنگ و کارزار پیر شده باشد. جنگ دیده. کاردیده. با فک اضافه نیز به کار رود:
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گوی نامبردار و فرسوده رزم.
فردوسی.
- فرسودۀ روزگار، تجربه کار زمانه. (آنندراج از فرهنگ بوستان). روزگاردیده:
ز من پرس فرسودۀ روزگار.
سعدی.
- فرسوده سوار، سوار سالخورده. مرد جنگ دیده. فرسوده رزم:
همه گردان و سالاران و شاهان
هنرمندان و فرسوده سواران.
فخرالدین اسعد.
- فرسوده شدن، از میان رفتن. فرسودن:
تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم
فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.
بوشکور.
- فرسوده کردن، فرسودن و از میان بردن:
تو شان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا.
رودکی.
- فرسوده گشتن، کهنه شدن. پوسیده شدن:
تنت چو پیرهنی بود جانت را و اکنون
همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود.
ناصرخسرو.
در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم.
ناصرخسرو.
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
چو تیز کرد بر او مرگ چنگ و دندان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از برآسوده
تصویر برآسوده
آرام یافته، آسایش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده، کهنه کرده، پوسیده، زدوده، محو کرده، کاسته کم کرده، پایمال گردیده، آزار رسیده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
((فَ دِ))
ساییده، کهنه و پوسیده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
مستهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
اسقاط، فکسنی، پوسیده، رمیم، خسته، کسل، وامانده، ضعیف، فرتوت، ناتوان، خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
متهك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
Decrepit, Frayed, Haggard, Shabby, Worn, Worn Down, Worn Out
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
décrépit, effiloché, hagard, usé, épuisé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
verfallen, ausgefranst, abgekämpft, abgenutzt, erschöpft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
kuchakaa, kuvunjika, mchovu, chakavu, kutumika, kuchoka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrépito, desfiado, demacrado, surrado, gasto, esgotado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
بوسیدہ , پھٹا ہوا , پریشان حال , بوسیدہ , گھسا ہوا , تھکا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
জীর্ণ , ছেঁড়া , ক্লান্ত , পুরানো , পরিত্যক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
เสื่อมสภาพ , ขาด , ซูบ , เก่า , ใช้ไปแล้ว , เหนื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
harabe, yıpranmış, yorgun ve bitkin, eski, tükenmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
zniszczony, postrzępiony, wychudzony, wytarty, zużyty, wyczerpany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
老朽な , ほつれた , やつれた , ぼろぼろな , 使い古された , 疲れ果てた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
破旧的 , 破碎的 , 憔悴的 , 磨损的 , 精疲力尽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
ישן , מפורק , תשוש , שחוק , מותש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
노후된 , 헤어진 , 지친 , 낡은 , 닳은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
дряхлый , изношенный , изможденный , обветшалый , изношенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
जर्जर , फटे हुए , थका हुआ , जीर्ण , पुराना , थका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
vervallen, rafelig, uitgemergeld, versleten, uitgeput
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrepito, sfilacciato, smunto, logoro, consumato, esausto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
decrepito, deshilachado, demacrado, desgastado, gastado, agotado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
зношений , порваний , змучений , виснажений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
rapuh, robek, kurus dan lelah, lusuh, auschwitz, kelelahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی