- فراخور
- مناسبت
معنی فراخور - جستجوی لغت در جدول جو
- فراخور
- درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
- فراخور
- لایق و شایسته و سزاوار
- فراخور ((فَ خُ))
- درخور، سزاوار، متناسب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چراخوار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳) ، حیوان چرنده و خورندۀ علف
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
بسیار خوارشکم پرست شکم خواره شکمو بنده شکم شکم پرور پر خوار پر خواره اکول بلع بلعه مقابل کم خور
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
آخته چی
متداول، جامع
هجری، در مقابل
ماورا النهر
اخلاق
احضار
تولید
بعد، فضا
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
چراگاه، مرتع
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
نام گونه های مختلف پیچ امین الدوله
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
شمشیر دراز، شمشیردار
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس،برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴) ، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس،
فراخ سینه، آنکه سینۀ پهن دارد
پیش رو، برابر، کنایه از سرشناس، معروف
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
اسبی که در طویله از همۀ اسب ها بهتر باشد
محل فراخ و گشاده، محل وسیع، گشادگی، فراخی، وسعت، برای مثال سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲ - ۷۲۷)
آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن