جدول جو
جدول جو

معنی فراختنی - جستجوی لغت در جدول جو

فراختنی
(فَ تَ)
آنچه قابل افراختن باشد، چون درفش و جز آن. رجوع به فراختن و افراختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراوانی
تصویر فراوانی
بسیاری، کثرت، وفور نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراختن
تصویر فراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، اوراشتن، فراشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراختن
تصویر افراختن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، فراشتن، اوراشتن، فراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرارونی
تصویر فرارونی
علو، راستی و درستی، کار نیکو، کسب حلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهختگی
تصویر فرهختگی
فرهیختگی، فرهیخته بودن، حالت فرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
لایق افراختن. درخور افراشتن. مناسب بلند کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ تَ)
افراختن. بلند ساختن. (برهان). فراشتن. (آنندراج) :
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.
کسائی.
فراختم علم فتنه را به هفت فلک
بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم.
سوزنی.
از نمودار هفت گنبد خویش
گنبدی زآسمان فراخته بیش.
نظامی.
- برفراختن:
ره پهلوانان نسازد همی
سرت بآسمان برفرازد همی.
فردوسی.
بدینگونه چون کار لشکر بساخت
به گردون کلاه کیان برفراخت.
فردوسی.
گه ز بالا سوی پستی بازگردد سرنگون
گه ز پستی برفرازد سوی بالا برشود.
فرخی.
- سر فراختن:
همه بد سگالید و با کس نساخت
به کژّی و نامردمی سر فراخت.
فردوسی.
- گردن فراختن:
اگر تشریف شه ما را نوازد
کمر بندد رهی، گردن فرازد.
نظامی.
رجوع به افراختن و افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / فُ تَ)
قابل افروختن. قابل اشتعال. آنچه روشن کردن و سوزاندن را شاید چون شمع و جز آن. رجوع به فروختن، افروختن و افروختنی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
که ازدر افراختن نیست. نیفراختنی. مقابل افراختنی. رجوع به افراختنی شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
هرچه قابل فروش باشد. فروشی
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ تَ / نَ تَ)
نیفراختنی. مقابل فراختنی. رجوع به افراختنی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
افراختگی. رجوع به افراختگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گداختنی
تصویر گداختنی
لایق گداختن شایسته ذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهختگی
تصویر فرهختگی
فرهیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوانی
تصویر فراوانی
بسیاری کثرت، وفور نعمت خصب رخاء فراخی، بسامد تکرر کثرت وقوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهختن
تصویر فراهختن
بر کشیدن (شمشیر و جز آن)، تربیت کردن ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو تنی
تصویر فرو تنی
تواضع افتادگی خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتگی
تصویر فراشتگی
افراشته بودن افراخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروختگی
تصویر فروختگی
افروختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرداختنی
تصویر پرداختنی
در خور پرداختن قابل پرداختن انجام دادنی بجا آوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردختنی
تصویر پردختنی
در خور پرداختن قابل پرداختن انجام دادنی بجا آوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراختن
تصویر افراختن
برداشتن و بلند ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراختن
تصویر فراختن
((فَ تَ))
بلند کردن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراختن
تصویر افراختن
((اَ تَ))
بلند کردن، بالا بردن، فراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختگی
تصویر فروختگی
((فُ تِ))
روشنایی، اشتعال، افروزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراهختن
تصویر فراهختن
((فَ هِ تَ))
برکشیدن، تربیت کردن، ادب آموختن، فراهیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراوانی
تصویر فراوانی
بسیاری، وفور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرافکنی
تصویر فرافکنی
((فَ فِ کَ))
خوی و خصلت هایی خود را ناآگاهانه به دیگران نسبت دادن، تعارض ها و ستیزهای درونی خود را به دنیای خارج نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخونی
تصویر فراخونی
دعوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراوانی
تصویر فراوانی
کثرت، وفور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخوانی
تصویر فراخوانی
احضار، دعوتنامه، دعوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخویی
تصویر فراخویی
اخلاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراوانی
تصویر فراوانی
Abundance, Plentitude
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فراشکنی
تصویر فراشکنی
Indomitable
دیکشنری فارسی به انگلیسی