جدول جو
جدول جو

معنی فذ - جستجوی لغت در جدول جو

فذ
(دُ)
سخت طرد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). سخت راندن، دور کردن. (منتهی الارب). و این معنی در اقرب الموارد چنین آمده است: فذ کسی، دور بودن وی یا نشنیدن او
لغت نامه دهخدا
فذ
تنها یگانه، راندن دور کردن، خرمای پراکنده، بیچون (بی نظیر)
تصویری از فذ
تصویر فذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافذالامر
تصویر نافذالامر
آنکه حکم و فرمانش نافذ و روان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفذ
تصویر منفذ
محل نفوذ، راه، محل گذشتن، پنجره، سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فذلکه
تصویر فذلکه
به پایان رساندن حساب و فارغ شدن از آن، خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویزه سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فذلک
تصویر فذلک
خلاصه ای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته می شد، برای مثال در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴ - ۷۱۷)، کنایه از خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویژه سخن، کنایه از نتیجه، ماحصل، کنایه از عاقبت، برای مثال ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار / می دواند واین دویدن را فذلک کشتن است (خاقانی - ۸۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنفذ
تصویر قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفذ
تصویر متنفذ
کسی که بر دیگران نفوذ و تسلط دارد، بانفوذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافذ
تصویر نافذ
تاثیرگذار، دارای نفوذ، امر و فرمان مطاع، روا، نفوذ کننده، درگذرنده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ لِ)
باقی و بقیۀ چیزی. (غیاث) ، خلاصه. (یادداشت بخط مؤلف). اصل این کلمه از ریشه رباعی فذلک بوده است و در پارسی الفی را بخطا بر آن افزوده اند: فذالک آن بود که بودنی بوده است. به سر نشاط باید شد. (تاریخ بیهقی).
هرگز مباد بر تو فذالک شمار عمر
کاندر شمار فضل و کرم بی فذالکی.
سوزنی.
ما همان مرغیم خاقانی، که ما را روزگار
میدواند وین دویدن را فذالک کشتن است.
خاقانی.
در نواحی نه گاو ماند و نه کشت
دخل راکس فذالکی ننوشت.
نظامی.
حسابی که آن را فذالک نباشد
ز خود برگرفتی زهی بی حسابی.
جوینی.
معمولاً در رسم الخط بدون الف نوشته میشود. رجوع به فذلک و فذلکه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ذا لِ)
مأخوذ از تازی، باقی و بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج از شرح خاقانی). و به اصطلاح اهل حساب، جمع بعد از تفصیل. (آنندراج از شرح خاقانی و مؤید). به اصطلاح اهل دفتر، جمع حساب پس از تفصیل. (ناظم الاطباء) :
با حسابم خوش ار فذلکم اوست
نی غلام مقر چو مالکم اوست.
سنائی.
کبری شمر ممالک این سبز بارگاه
صغری شمر فذلک این تیره خاکدان.
خاقانی.
تا حشر فذلک بقا باد
توقیع تو دادگستران را.
خاقانی.
، در کلام علما بمعنی اجمال فصل است. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- فذلک شدن، منقضی شدن. سپری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
فذلک شد شمار خدمت من
بر او از جملگی و گیج گیجی.
سوزنی.
رجوع به فذالک شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فذّ. (اقرب الموارد). رجوع به فذ شود
لغت نامه دهخدا
(فَذْ نَ کَ)
قریه ای است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خارپشت خار انداز تشی (گویش شهریاری) از جانوران خارپشت، جمع قنافذ: که خنوسش چون خنوس قنفذست چون سرقنفذ ورا آمد شدست. یا قنفذ جبلی. تشی را گویند که به نام خار پشت جبلی و دلدل نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنافذ
تصویر قنافذ
جمع قنفذ، خارپشتان جمع قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفذالبحر
تصویر قنفذالبحر
خارپشت دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفذه
تصویر قنفذه
خارپشت ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفذ
تصویر طفذ
گور، در گور کردن به خاک سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان، جمع متنفذ، چیرگان رخنه کنندگان جمع متنفذ در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفذه
تصویر متنفذه
مونث متنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفذ
تصویر متنفذ
نفوذ کننده، با نفوذ و مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافذ
تصویر منافذ
جمع منفذ، رخنه ها روزنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافذ
تصویر تنافذ
تراوش اغاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
نفوذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذات
تصویر تنفذات
جمع تنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افذ
تصویر افذ
تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافذ
تصویر حافذ
یار دوست، پیشیار (خدمتکار)، نوه، داماد، برادر زن، پدر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راس القنفذ
تصویر راس القنفذ
سپید خار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذاذ
تصویر فذاذ
پراکندگان یگان یگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذالک
تصویر فذالک
باقی و بقیه چیزی، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذلک
تصویر فذلک
هم آوای مسالک مانده پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رسانیدن حساب را و فارغ شدن از آن، باجمال آوردن مطلبی که تفضیل یابد، مجمل کلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذوذ
تصویر فذوذ
جمع فذ، بیچون ها یگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: روزن پنجره پتنگ روزنه سوراخ، گذرگاه راه سوراخ، پنجره، جمع منافذ. موضع نفوذ چیزی، جمع منافذ. توضیح در عربی بکسر فاء ولی در تداول فارسی بفتح فاء تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فذلکه
تصویر فذلکه
((فَ ذْ لَ کَ یا کِ))
به پایان رسانیدن حساب، مطلبی را به اجمال آوردن، خلاصه کلام
فرهنگ فارسی معین