خلاصه ای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته می شد، برای مِثال در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴ - ۷۱۷)، کنایه از خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویژه سخن، کنایه از نتیجه، ماحصل، کنایه از عاقبت، برای مِثال ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار / می دواند واین دویدن را فذلک کشتن است (خاقانی - ۸۳۷)
مأخوذ از تازی، باقی و بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج از شرح خاقانی). و به اصطلاح اهل حساب، جمع بعد از تفصیل. (آنندراج از شرح خاقانی و مؤید). به اصطلاح اهل دفتر، جمع حساب پس از تفصیل. (ناظم الاطباء) : با حسابم خوش ار فذلکم اوست نی غلام مقر چو مالکم اوست. سنائی. کبری شمر ممالک این سبز بارگاه صغری شمر فذلک این تیره خاکدان. خاقانی. تا حشر فذلک بقا باد توقیع تو دادگستران را. خاقانی. ، در کلام علما بمعنی اجمال فصل است. (کشاف اصطلاحات الفنون). - فذلک شدن، منقضی شدن. سپری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : فذلک شد شمار خدمت من بر او از جملگی و گیج گیجی. سوزنی. رجوع به فذالک شود
میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر) ، چوبی دراز بر ستبری ساعد و بر میان آن دوالی که دوتن دو سر آن چوب بگیرند و پای مجرم بر آن دوال نهاده و چوب را پیچند تا پای در آن محکم شود و سومی با ترکه بر کف پای ها زند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فلک شود، بادریسۀ دوک. (یادداشت مؤلف)