جدول جو
جدول جو

معنی فدرنجک - جستجوی لغت در جدول جو

فدرنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سکاچه، خفتو، درفنجک، برفنجک، خفج، فرهانج، برخفج، برغفج، کرنجو، خفتک، فرنجک
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
فرهنگ فارسی عمید
فدرنجک
(فَ رَ جَ)
دیوی است که در خواب آدمی را فروگیرد، و حکما گویند مادۀ سوداوی است که در خواب چنان نماید، و آن را به عربی کابوس و عبدالجنه خوانند، پیرامون دهان از طریق بیرون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فدرنجک
دیوی که در خواب آدمی را فرو گیرد کابوس عبد الجنه
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
فرهنگ لغت هوشیار
فدرنجک
((فِ دْ رَ جَ))
بختک، کابوس
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارناک
تصویر فارناک
(پسرانه)
فارناس، نام برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرناک
تصویر فرناک
(پسرانه)
نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فرهانج، سکاچه، برخفج، خفتو، برغفج، کرنجو، خفج، فدرنجک، خفتک، فرنجک، برفنجک
فرهنگ فارسی عمید
گلوله ای از مواد محترقه به اندازۀ نارنج که هنگام به زمین خوردن منفجر و باعث خرابی و تلفات می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدرنگ
تصویر فدرنگ
کلون، چوب گازران که جامه را هنگام شستن با آن می کوبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، کرنجو، فرهانج، برخفج، خفتک، خفج، خفتو، برفنجک، برغفج، سکاچه، فدرنجک، درفنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
برق، رعد و برق، صاعقه، برای مثال صحرای بی نبات پر از خشکی / گویی که سوخته ست به ابرنجک (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ جَ)
قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمۀ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) :
برنجک خود و دامک سرسبک
رسیدند هر دو دل از غم تنک.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ بُ)
از دهات دهستان چهاردولی بخش قروه شهرستان سنندج و در 30هزارگزی مشرق قروه و 8هزارگزی شمال شرقی جادۀ شوسۀ همدان به قروه و در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و میوه و لبنیات است. مردمش به کار زراعت و گله داری مشغولند. و صنعت دستی اهالی بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 450)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ جَ)
کابوس بود که شب در خواب بر مردم نشیند. (لغت فرس اسدی). گرانی که در خواب بر مردم افتد و آنرا به عربی کابوس خوانند. (برهان) (آنندراج). حکما گویند مادۀ سودائی است که در خواب بسبب آن ماده چنان نماید که شخصی مهیبی یا جانوری قصد او کرده و او را نه قدرت بر دفع آن است و نه قوت فرار از پیش آن، و عوام گویند که دیوی است که در خواب مردم را فروگیرد و به تازی آنرا کابوس و عبدالجنه وبه سریانی خرخجیون خوانند. (جهانگیری). برخفج. بختک. ضاغوط. خانق. نیدلان. جاثوم. سکاچه. مندد. عبدالجنه. کرنجو. باروک. برک. نیدل. جثا. فرنجک:
تاختند از هوای نفس و فساد
بر سر خفته همچو درفنجک.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(فُ جَ)
گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و به عربی کابوس و عبدالجنه گویند. (برهان). فرنجک. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین) ، اطراف دهان و پیرامونش آن را نیز گفته اند از جانب بیرون. (برهان). فرنج. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج) :
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
سنگی که بر کنگره های قلعه و حصار گذارند تا چون دشمن به پای دیوار آید بر سرش اندازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
برق:
صحرای بی نبات بر، از خشکی
گوئی که سوخته ست به ابرنجک.
دقیقی (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کلمه غیرمنصرف، جای بلند. گویند: انصب علیه من طمار (بالفتح عن الکسائی وبالکسر عن الاصمعی) ، و فی الحدیث: فلیزم نفسه من طمار، ای الموضع المرتفع، و قیل اسم جبیل، ای لاینبغی ان یعرض نفسه للمهالک قائلاً قد توکلت. (منتهی الارب).
- ابنتاطمار، دو کوه پشته است بلند. (منتهی الارب).
- بنات طمار، سختی و داهیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ جَ)
کابوس و عبدالجنه را گویند و آن گرانی و سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد و حکما گویند سبب آن مادۀ سوداوی است و در مؤید الفضلاء به این معنی با قاف نوشته شده است. (از برهان). سکاچه. کابوس. بختک. ضاغوط. نیدلان. نیدل. جاثوم. (یادداشت به خط مؤلف). فرونجک. فدرنجک. درفنجک. برفنجک. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان به سان فرنجک فروگرفته مرا
که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار.
مختاری غزنوی.
- فرنجک وار،مثل بختک. کابوس مانند. آنچه آدمی را بترساند و دست و پایش را سست کند:
فرنجک وارشان بگرفته آن دیو
که سریانی است نامش خورخجیون.
خاقانی.
رجوع به مترادفات فرنجک و به خصوص رجوع به کابوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنجف
تصویر درنجف
مهایک نجف سنگی است بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجه
تصویر فرنجه
فرنگیان
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که دقاقان جامه را بدان کوبند و در خانه ها زنان برخت پوشیدنی و غیره زنند و تاه کنند جندره رخت مال، چوبی که گازران بر جامه زنند و جامه را بدان تاب دهند و بیفشارند، چوبی گنده و ستبر و قوی که در پس خانه (سرای) اندازند تا در گشوده نگردد، قرمساق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
سنگینی که در خواب بر شخص افتد کابوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنجک
تصویر ترنجک
ترکی تاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنیک
تصویر درنیک
بوب گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
برق صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
گرانیی که در خواب بر مردم افتد. کابوس بختک
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی گلوله انفجاری دستی که پس از در رفتن میترکد، و برای مواضع دشمن بکار میرود نارنج کوچک، نوعی گلوله که بوسیله دست یا نارنجک انداز بروی دشمن پرتاب شود: (توپهای کلان که هر یک را بیست و پنج عدد نارنجک و پول سیاه پر کرده بودند یکی از نارنجکها و گلوله ها بادم و اسب سواران قلعه نرسید. {یا نارنجک دستی. نوعی نارنجک که بوسیله دست پرتاب شود. توضیح نارنجکهای دستی ممکن است تا مسافت 30 الی 40 متری پرتاب شوند. اثرات نارنجکها بر حسب نوع آنها فرق میکند. پاره های نارنجک تعرضی در موقع متلاشی شدن کم است و عمل نارنجک فقط محدود باثر خرج مواد محترقه محتوی آنست و از 8 تا 10 متری نقطه متلاشی شدن تجاوز نمیکند. نارنجک دستی را میتوان در محاربه نزدیک و بالاخص در طی هجوم بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنجک
تصویر فرنجک
((فَ رَ جَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
((اَ رَ جَ))
برق، صاعقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدرنگ
تصویر فدرنگ
((فَ رَ))
چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود، چوبی که رختشوی ها رخت را به هنگام شستن به آن می کوبیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درفنجک
تصویر درفنجک
((دَ فَ جَ))
بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجک
تصویر نارنجک
((رَ جَ))
نارنج کوچک، یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازه نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می شود
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی