چوبی که دقاقان جامه را بدان کوبند و در خانه ها زنان برخت پوشیدنی و غیره زنند و تاه کنند جندره رخت مال، چوبی که گازران بر جامه زنند و جامه را بدان تاب دهند و بیفشارند، چوبی گنده و ستبر و قوی که در پس خانه (سرای) اندازند تا در گشوده نگردد، قرمساق
چوبی گنده و سطبر و قوی که در پس کوچه اندازند تا درگشوده نگردد، چوبی که گازران بر جامه زنند و جامه را بدان تاب دهند. (برهان) : پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش تا نیاری به در کون ِ فراخت فدرنگ. خطیری (از لغت فرس). ، چوبی که دقاقان جامه بدان کوبند و در خانه ها زنان به رخت و پوشیدنی و غیره زنند و تاه کنند و آن را جندره و رختمال خوانند، کنایه از قرمساق و دیوث هم هست، به زبان ماوراءالنهر خوردنی و طعامی باشدکه در دستمالی بسته از جایی به جایی برند، دستور. (برهان)
چیزی که رنگ و جنسش خوش نباشد. (ناظم الاطباء). زشت رنگ. (آنندراج). که لونی نامطبوع دارد. (یادداشت مؤلف) : پس بیکبار بگشاید و بسیاری خون بدرنگ برآید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون مزاج آدمی گِل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی