کابوس و عبدالجنه را گویند و آن گرانی و سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد و حکما گویند سبب آن مادۀ سوداوی است و در مؤید الفضلاء به این معنی با قاف نوشته شده است. (از برهان). سکاچه. کابوس. بختک. ضاغوط. نیدلان. نیدل. جاثوم. (یادداشت به خط مؤلف). فرونجک. فدرنجک. درفنجک. برفنجک. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین) : چنان به سان فرنجک فروگرفته مرا که بود مردنم آسان و دم زدن دشوار. مختاری غزنوی. - فرنجک وار،مثل بختک. کابوس مانند. آنچه آدمی را بترساند و دست و پایش را سست کند: فرنجک وارشان بگرفته آن دیو که سریانی است نامش خورخجیون. خاقانی. رجوع به مترادفات فرنجک و به خصوص رجوع به کابوس شود