معنی فدا در فرهنگ فارسی عمید

چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، فدای پیرهن چاک ماهرویان باد / هزار جامۀ تقوا و خرقۀ پرهیز (حافظ - ۵۳۶) ، صرف نظر کردن از چیزی به خاطر کسی یا برای رسیدن به هدفی،، مالی که در قبال آزاد شدن اسیر پرداخت می شود، سربها، فدیه، فدا شدن: در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن، فدا کردن: صرف نظر کردن از جان، مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، یار آن بُوَد که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)

معنی فدا در لغت نامه دهخدا

اردستانی، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اصفهان بود. سیدی جلیل القدر، ادیب و کریم بود و محمد شاه قاجار با او نظر لطف داشت. طبع خوش و اشعار دلکش داشته است. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 383). (از الذریعه ج 9 ص 814 از مدایح معتمدیه)

معنی فدا در لغت نامه دهخدا

در تداول فارسی، بجای فداء. رجوع به فداء شود، چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معنی در ادب پارسی بیشتر به حالت اضافه به کار رود:، فدای تو دارم تن و جان خویش، نخواهم سر و تخت و فرمان خویش.، فردوسی.، فدای آن قد و زلفش که گویی، فروهشته ست از شمشاد شمشاد.، لبیبی (از صحاح الفرس).، جان خاقانی فدای روی جان افروز توست، گرچه خصم اوست جانان یار جانان جان تو.، خاقانی.، باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری، هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری.، سعدی.، فدای پیرهن چاک ماهرویان باد، هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز.، حافظ

معنی فدا در فرهنگ فارسی معین

فدیه، آن چه که نثار می شود، مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن، سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند، فدیت

معنی فدا در فرهنگ واژه مترادف متضاد

برخی، سربها، قربان، قربانی، نثار

معنی فدا - جستجوی لغت در جدول جو

فدا

فرهنگ فارسی عمید

فدا

لغت نامه دهخدا

فدا

لغت نامه دهخدا

فدا

فرهنگ لغت هوشیار

فدا

فرهنگ فارسی معین

فدا

فرهنگ واژه مترادف متضاد

فداک

(پسرانه)

نام روستایی در حجاز

فرهنگ نامهای ایرانی

فدا کردن

صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)

فرهنگ فارسی عمید

فداکار

آنکه جان یا مال خود را در راه دیگری فدا می کند

فرهنگ فارسی عمید

فدامت

درمانده شدن در سخن، کم فهم شدن، درشت خوی شدن

فرهنگ فارسی عمید

فداکاری

عمل فداکاری، کاری که از فداکار سر می بزند

فرهنگ فارسی عمید

فدان

مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار

فرهنگ فارسی عمید

فدا شدن

در راه کسی یا مقصودی جان خود را دادن

فرهنگ فارسی عمید

فدام

دستار، شال که دور سر ببندند، دستمال، شال، مندیل، عمامه، بروفه، دستا

فرهنگ فارسی عمید

فدام

(فِ)

غمامه. (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

افدا

(اِ)

اسب را در چراگاه فراگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی)

لغت نامه دهخدا

فداد

(فَدْ دا)

بلند و درشت آواز. (منتهی الارب). و مؤنث آن فداده است. (اقرب الموارد) ، سخت پاسپرکننده. (منتهی الارب). شدیدالوطاء. (اقرب الموارد) ، خداوند گله در صد تا هزار شتر، متکبر. ج، فدادون. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

فداغ

(فَ فِ)

نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش مرکزی شهرستان لار. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال ارتفاعات بالنگستان و دهستان ارد، از جنوب و باختر دهستان بیرم و کوه گاوبست، از خاور دهستانهای صحرای باغ و حومه. این دهستان در باختر بخش واقع گردیده، هوای آن گرم است و آب مشروب آن از چشمه و قنات و باران تأمین میشود. زراعت آن اغلب دیمی است. محصولاتش غلات، خرما، پنبه، کنجد، تنباکو و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی مردم گلیم بافی است. از چهار آبادی دیده بان، فداغ، خلیلی، لب اشکن تشکیل شده و دارای 2200 تن سکنه است. ساکنین اغلب از طایفۀ قریش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)

لغت نامه دهخدا

فدام

(فَ / فِ)

دهان بند آتش پرستان و عجمیان که وقت آب خوردن بدان دهان را بندند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرپوش ابریق. (منتهی الارب) ، صافیی که بر دهانۀ ابریق نهند تا آنچه در آن است بدان تصفیه گردد. (اقرب الموارد) ، پالونه، دستار. (منتهی الارب). در این معنی منتهی الارب ضبط لغت را به تشدید ثانی هم آورده است، پتفوزبند گاوان. (منتهی الارب). در این معنی هم در منتهی الارب به تشدید و تخفیف دال هر دو آمده است

لغت نامه دهخدا

فدام

(فَدْ دا)

ده کوچکی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 73 هزارگزی جنوب خاش و 18 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 36 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)

لغت نامه دهخدا

فدام

(فَدْ دا)

سرپوش ابریق، پالونه. (منتهی الارب). فدام بمعنی صافی. (اقرب الموارد). رجوع به فدام (ف / ف ) شود

لغت نامه دهخدا

فدام

(فِ)

جمع واژۀ فدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود

لغت نامه دهخدا

فدان

(فَ رَ)

دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 72 هزارگزی جنوب خاش و 28 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر. ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات، خرما و برنج است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)

لغت نامه دهخدا

فدان

(فَدْ دا)

گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد) ، ساخت آماج کشاورز. ج، فدادین. (منتهی الارب). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید افدنه و فدن است. (اقرب الموارد) ، در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبۀ مربع. (اقرب الموارد). بیست وچهار قیراط. (یادداشت بخط مؤلف). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است

گاو نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دو گاو قلبه ران مقرون همدیگر، ویکی را فدان نگویند. (اقرب الموارد) ، ساخت آماج کشاورز. ج، فدادین. (منتهی الارب). آلت شخم دو گاو. جمع آن بدون تشدید اَفْدِنه و فُدُن است. (اقرب الموارد) ، در مساحت چهارصد و به قولی سیصدوسی قصبۀ مربع. (اقرب الموارد). بیست وچهار قیراط. (یادداشت بخط مؤلف). فدان را منتهی الارب به تخفیف دال ضبط کرده است

لغت نامه دهخدا

فدا گردیدن

فدا شدن

فرهنگ لغت هوشیار

فداکار

آنکه جان و مال خود را در راه دیگری فدا کند

فرهنگ لغت هوشیار

فدامه

درشتی تندی، ستمکاری فدام بنگرید به فدام

فرهنگ لغت هوشیار

فدایی

کسی که خود را سربهای دیگری کند فدوی قربانی، عاشق، داوطلب، دزد غارتگر

فرهنگ لغت هوشیار

فدائی

آنکه جان خود را برای جان دیگری از دست بدهد، عاشق

فرهنگ لغت هوشیار

فدا کل

کار های سترگ

فرهنگ لغت هوشیار

فدان

جفت گاو اندازه ای است، خیش چوبی که بر گردن گاو نهند مزرعه، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربع است

فرهنگ لغت هوشیار

فدام

سر پوش آبتابه، جمع فدم، گنگلاجان در پوش، پوز بند دهان بند

فرهنگ لغت هوشیار

افدا

تنومند شدن، پذیرفتن سربها

فرهنگ لغت هوشیار

فداد

شباویز (مرغ حق) از پرندگان بلند آواز مرد، سنگین گام

فرهنگ لغت هوشیار

فداء

سر بها دادن، رستن، رهاندن، کریان باز خریدن خویش یا دیگری، گیریان آنچه بندی برای رهایی خود پردازد سر بها گنجا ستبرا، انبار کنور دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها

فرهنگ لغت هوشیار

معنی فدا - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما